محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

برای زخمهای دلت خاتون

غمت تمامی ندارد بانو .... غمت تمامی ندارد بانو.باید مادر باشی و داغ سینه رباب را بفهمی.   این روزها گاه و بیگاه ،اشک را میهمان دیده ام می کند ،غم تشنگی ناز دانه ات خاتون.   چه سخت است ،کودکت ،تشنه با لالایی دشنه بخوابد و قتلگاه خوابهای شیرینش دستهای پدر باشد.   رباب،بانوی زخم خورده قاموس نامردان:   کاش لایق بودم و شانه های شرمنده ام ،لختی میزبان اشکهای غریبانه ات میشد و صدایم ،طنین بغض فرو خورده حنجر زخم خورده مولایم میشد.   محمدم:   نازدانه مادر ،بودنت برایم تجسم هزاران حس خوب است و یک احساس تلخ. &n...
29 آذر 1391

سفرنامه کرمانشاه

پسر گلم سومین سفرت به کرمانشاه را برایت می نگارم. روز هفتم آبان ماه ٩١،ساعت ٧ صبح ،به مقصد کرمانشاه پرواز کردیم.حدودا ساعت ٨:١٥ دقیقه ،به کرمانشاه رسیدیم.در طول سفر بیدار بودی و با مسافران مجاور مان ،گرم گرفته بودی. عمو صادق ،به همراه زن عمو فیروزه ،زحمت کشیدند و به استقبالمان آمدند.همراه آنان به منزل مامان فرنگیس (مادر بابا) رفتیم. تقریبا هنگام ظهر بود که دختر عمو زینب و پسر عمو حسین(بچه های عمو هوشنگ) آمدند و حسابی مورد مهر و محبتشان قرار گرفتی. عمو فرشید هم به همراه زن عمو مولود و دختر عمو ملینا و عسل (دختر عمو صادق) آمدند و همگی در کنار هم نهار را صرف کردیم. فردای آن روز میهمان عمو صادق بودیم و پس از شام به منزل ما...
16 آذر 1391

سفرنامه مشهد

هنوز دیری نگذشته که از تو دور شده ام.   هنوز دیری نگذشته است که از تو دور شده ام.گرمی نگاه مهربانت را آنگاه که دست در پنجره فولادت گره میشود با هیچ بیان نمی توان توصیف کرد. آقای رئوف ،امام مهربانی ها: بغضی به وسعت همه غربتت گوشه دلم کز کرده و اشک حلقه حلقه فرو می افتد و باز هم دخیل لطف شما میشود تا آرام گیرد. روز 5 شهریورماه ،به همراه کاروان زیارتی دانشجویان دانشگاه شیراز ،ساعت 8 صبح به طرف مشهد حرکت کردیم. کسی جز مژده عزیزم(خاله مژده)از برنامه سفر ما خبر نداشت.قرار بود سرزده برویم و همه را غافلگیر کنیم. پسر نازم: این دومین سفر تو به مشهد مقدس بود.در اتوبوس برای خو...
26 مهر 1391

گامهایت استوار پسرم

جمعه 15 شهریورماه ٩١راهیچگاه از یاد نمی بریم گلم. جمعه 15 شهریور ماه 9١ ساعت دوازده و سی دقیقه،لحظه شگرف زندگی ما،و جاری شدن اشک شوق از چشمهای من و پدر. هنگامه برداشتن چند گام مستقل و نوید راه رفتنت پسر نازم. باید مادر باشی ،باید پدر باشی. باید عاشق باشی تا بدانی راه رفتن فرزند،هر چند لرزان و ناهمگون ،چه طعمی دارد. وصف ناشدنی است.شور انگیز است وتفسیر روشن معجزه. خدا را شکر،که خداوند بر من منت نهاد تا شکوه راه رفتنت را ببینم عزیزدلم و در شوق بی اندازه ات برای بزرگتر شدن،به نظاره بنشینم همه زیبایی های زندگی را. این روزها : هر لحظه که میگذرد ،خاطره ای از شیرین کاریهای تو در لوح سینه ما نقش...
18 مهر 1391

دهمین سال نبودنت(برای بابا امین)

مهرماه که می آید،غم نبودنت ،پائیزم را پائیز میکندبابا. مهرماه که می آید،غم نبودنت ،پائیزم را پائیز میکند بابا. ده سال است که رفته ای ومن اینجا هرسال پائیز را بی مهر آغاز میکنم.همانطور که بهار زندگی مشترکم را بی حضورت آغاز کردم و گواهی فوتت میهمان سفره عقدم بود.امسال هم به یاد همه خوبی هایت ،دردفتر خاطرات محمد طاها ،خاطره ای از شما میگذارم تا پسرم در آینده یاد پدر بزرگش را همچنان گرامی بدارد. و به یادگار میگذارم ،شعری را که آن سالها از غم نبودنت سروده بودم .   برای پدر آسمانی ام   در کوه قاف زندگی ،ققنوس من مرد           بادشنه چشمان شب...
15 مهر 1391

اولین مسافرت

سلام به همه نی نی ها از اینکه چند وقتی تنبلی کردم و نتونستم بنویسم معذرت میخوام . حالا با سفرنامه کرمانشاه دوباره شروع میکنم . دوشنبه ٢٣/٨ /١٣٩٠ ساعت ٢ بعد از ظهر با مامان فرنگیس و مامانی وبابایی از شیراز حرکت کردیم به سوی کرمانشاه   برای دیدن ادامه متن و عکس به ادامه مطلب بروید از اینکه چند وقتی تنبلی کردم و نتونستم بنویسم معذرت میخوام . حالا با سفرنامه کرمانشاه دوباره شروع میکنم . دوشنبه ٢٣/٨ /١٣٩٠ ساعت ٢ بعد از ظهر با مامان فرنگیس و مامانی وبابایی از شیراز حرکت کردیم به سوی کرمانشاه .اره خونه مامان فرنگیس . مامان فرنگیس یه دو سه ماهی پیشمون موند . یه یک ماهی قبل از تولدم اومده بود شیراز . تو این مدت کلی...
15 مهر 1391

تولدت مبارک گل یک بهارم

عزیز دلم : یکسال گذشت و چه زود... عزیز دلم: یکسال گذشت و چه زود... یکسال گذشت از همسایه دیوار به دیوار بودن با قلبم،از موسیقی زیبای نبضت و طنین شور انگیز نفست که در من زنده می کرد طعم شیرین زندگی را. نگاهت میکنم و در زیبایی چشمانت بزرگ شدنت را مرور . مرور میکنم همه لحظه هایی را که در آغوش کشیده و تو را بوئیدیم.همه دقیقه هایی که شمردیم تا از خواب برخیزی و زندگیمان را با لبخند نازنینت هزاران بار با طراوت تر سازی. باز هم نگاهت میکنم و زیر لب زمزمه میکنم چه زود بزرگ شدی عزیزدلم. یادش به خیر وقتی پدرت دست و پای کوچک و نحیف تورا در دستانش میگرفت  و از اینکه پایت به اندازه انگشت دست...
14 مهر 1391