محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

مسافری از بهشت

هفت ماهگییت مبارک گل پسرم

پسر نازنینم: این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی. این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی.برای نگاه پر از مهر ت ،که دل انگیز ترین شعر زندگی من است. پسر نازم: این روزها کمتر مجال می یابم تا مطلبی به یادگار برایت بنویسم.خوابت بسیار بسیار کم شده است.صبح زود از خواب بیدار میشوی و پدر را که راهی اداره است،بالبخندی بدرقه می کنی. حدودا ساعت 9 دوباره خوابت میگیردو از آنجا که در گهواره نمیخوابی،باز تو را روی پایم میگذارم تا بخوابی.با همه خستگیت،مدتی به تصویرهای دیوار اتاقت خیره میشوی کمی آواز میخوانی و سرانجام خوابت میبرد. ساعت ده و نیم بیدار میشوی و نوبت بعدی خوابت زمان مشخصی ندارد ولی م...
7 ارديبهشت 1391

سفرنامه

پسر نازم: خداراشکر که مجالی یافتم تا برایت مطلبی بنویسم پسر نازم خدا را شکر که مجالی یافتم تا برایت مطلبی بنویسم. سفر نوروزی ما از روز 25اسفند ماه 90ساعت 8 صبح به مقصد مشهد مقدس آغاز شد.این اولین بار بود که به پابوس امام رئوف میرفتی.از آنجا که مادر بزرگت (مادر مامانی)هم در مشهد ساکن است،این سفر هم زیارت بود و هم سیاحت. برای استقبال از ما،مامان فرشته و دایی محمود ،خاله مژده و زن دایی به فرودگاه آمده بودند.خاله مژده همیشه مهربان با یک دسته گل بسیار زیبا به استقبالت آمده بود.همه دورت حلقه زدند و تو را غرق بوسه ساختند.یادم رفت بگویم که مورد تفقد چند دختر دانشجو قرار گرفتی و پس از آنکه حسابی تو را بوسیدند چند عکس یادگاری در حالی که...
28 فروردين 1391

سفرنامه

بالاخره به لحظه نو شدن سال نزدیک شدیم همگی برای خوش یمن شدن سال جدید به سوی حرم امام رضا(ع) روانه شدیم.امسال تو هم به جمع ما اضافه شده بودی و عید مارا لبریز شعف و شادی کردی. روزها از پس هم آمدند و رفتند و زمان رفتن ما فرارسید..ما به همراه دایی محمود ساعت 8 صبح روز چهارم عازم شهر مقدس قم شدیم. ساعت 11شب به قم رسیدیم.همه خسته شده بودیم.مخصوصا دایی محمود که تمام مدت مشغول رانندگی بود و هر وقت صدایت را می شنید و به تو نگاه میکرد از شعف لبریز میشد استراحت کردیم و سحر به زیارت حضرت فاطمه معصومه مشرف شدیم.سپس به جمکران رفتیم که حال و هوایش وصف ناشدنی بود.دوباره به قم باز گشتیم و به دارالسلام محل دفن باباامین(پدر مامان) رفتیم پس از...
28 فروردين 1391

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد

همنفسم:هفته دیگری گذشت و مشغله های فراوان اجازه نداد تا چیزی به یادگار برایت بنویسم. ا همنفسم:هفته دیگری گذشت و مشغله های فراوان اجازه نداد تا چیزی به یادگار برایت بنویسم. اتفاق مهمی که هفته گذشته رخ داد این بود که روز دوازده اسفند،همراه من و پدر در انتخابات مجلس شرکت کردی. آری گلم: این دومین حضور تو در یک اجتماع سیاسی گسترده است. باز هم تو را در کالسکه ات گذاشتیم و راهی شدیم ،و تو تمام مدت ،در خواب شیرین بودی.امروز تو را باخود همراه میکنیم تا بیاموزی که برای حفظ آب و خاکت ،همواره با گامهایی استوار ،غیرتمند و معتقد ،در صحنه باشی. به امید آن روز که انگشت رنگی ات ،قدرت یک مشت را تداعی کند. پسر نازم: همیشه ایرانی بمان و هموار...
16 اسفند 1390

مامان فرشته

سلام به همه نی نی ها میلاد امام رضا(ع) مبارک . خیلی دلم میخواد برم پابوس آقا اما هنوزکوچولو هستم . بابای قول داده اگه بشه بعد از چهلمین روز تولدم منو ببره .اخه هنوز 18 روزمه .امشب ساعت 8 همگی رفتیم فرودگاه بدرقه مامان فرشته که برگرده مشهد خونشون . مامان فرشته 7ساعت قبل از تولدم30/6/1390 اومد شیراز و تا حالا پیشمون موند اما امشب ساعت 9:15رفت مشهد .بابت همه زحمتاتتون ممنونم مامان فرشته. حالا دیگه فقط یکی از مامان بزرگا پیشمه ( مامان فرنگیس) . موقع رفتن لباس ملوانی پوشیده بودم تو راه بابی گفت مگه میخوان باکشتی برن که این لباسو پوشیده تازشم یه لنگ جورابم گم شد موقع اومدن بعد گشتیم پیداش کردیم اما خیلی کثیف شده بود زیر پای ادم بزرگا فکر نک...
9 اسفند 1390

دختر خاله

سلام به همه نی نی ها امروز صبح با خاله و دختر خاله هستی چت کردم اونا اهواز زندگی می کنن ما شیراز دختر خاله حالا دو سال و شش ماهشه .منو تابا صدا می کنه .هنوز اسممو یاد نگرفته اما کلی به مامانی سفارش کرده که منو اذیت نکنه!!! .   ...
9 اسفند 1390

پنج ماهگی ات مبارک گلم

شهریار قصه های هزار و یک شبم شهریار قصه های هزار و یک شبم شب است و هنوز نخوابیده ای.آغوشم را گهواره ات ساخته ام تا آرام در آن بیارامی اما دریغ... دو روز پیش پنج ماهه شدی عزیز دلم. آری ؛پنج ماه گذشت. نازنینم: پنج ماه زندگی در دنیای زیبا و گاه بی رحم ،مبارکت باشد.خداوند را بخاطر بودنت هزاران بار شکر میگویم. گاه آغازین تولدت را تا امروز ،در ذهن مرور میکنم. از همه دیروزت که لبریز از معصومیت،ناتوانی و نیاز بود میگذرم و به امروز می رسم. امروز که با نگاه زیبایت با ما حرف میزنی .با گریه هایت به ما میفهمانی که وضعیتت رضایت بخش نیست و یا میل داری که در آغوش بگیرمت تا راه بروی و اطراف را بنگری. به راحتی غلت م...
4 اسفند 1390

مادرانه

عزیزدلم: عاشقانه برایت می نویسم.برای تو.برای روزهایی که پیش رو داری.... عزیزدلم: عاشقانه برایت می نویسم.برای تو.برای روزهایی که پیش رو داری. پسرم:این روزهاکه معصومیت چشمان زیبایت گاه گاه در تلالو زلال اشک غوطه ور میشود ونگاه مهربانت مضطرب مرا جستجو می کند،تفسیرشاعرانه مادر بودن را بادر آغوش کشیدنت تجربه میکنم. هرثانیه که میگذرد،پیش چشمانم بزرگتر میشوی و شوق قد کشیدنت مراسرشار میکند. وقتی با دستهای کوچکت ،انگشتانم رامیگیری ،دلواپسی عجیبی سراسر وجودم رافرا میگیرد. آری: داری مرد میشوی پسرم. بزرگ میشوی،قد میکشی،وشاید پله پله از من دور... عزیز دلم باورت نمیشود که دلم برای کودکی دیروزت تنگ شده است. ...
2 اسفند 1390