محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

مسافری از بهشت

شوخی

سلام دیشب یه خورده کوچولو خواستم شوخی با بابایی ومامانی کنم.ماجرا اینجوری بود که تصمیم گرفتم هرچه شیر خوردمو  بایه خورده از مایعاتی که از اون دنیا با خودم اورده بودم قاطی کنم و پسشون بدم (قی کردم )بعدش به دردسر افتادم شب ساعت یک مامان زنک زد به بابا که طا ها حالش خرابه بیا.وبابا زودی اومد بیمارستان . اما قبلش منو بردن توی یه اطاق به اسم مراقبت های ویژه روی یه تخت کوچلو وپرستارا بدون توجه به جثه کوچولوم شروع کردن به وصل کردن یکسری سیم و سرم ودستگاه هرچه داد زدم که هیچیم نی فقط خواستم شوخی کنم کسی صدامو نمیشنید اما فکر کنم که این آدم بزرگا اصلا زبان مارو نمی فهمن خلاصه کلی مارو اذیت کردن تامن باشم دیگه با کسایی که زبون منو نمی فهمن شوخی...
2 اسفند 1390

قطره اما همرنگ اقیانوس

پس از مدتی امروز موفق شدم تا برایت چیزی بنویسم ... پس از مدتی امروز موفق شدم تا برایت چیزی بنویسم.این روزها ،خوابت کم شده و فرصت من نیز برای نوشتن اندک. از آخرین مطلبی که برایت نوشتم تا امروز اتفاق خاصی نیفتاده است.جز اینکه پسر گلم برای اولین بار در یک اجتماع سیاسی حاضر شده و پا به پای من و پدر ،با کالسکه اش مسیر راهپیمایی را طی کرده است. هر چند تمام مدت در خواب ناز بودی،ولی خرسندم که قطره بودی و شیرینی  دریا شدن را چشیدی. این اولین باربود که در یک جشن تولد باشکوه شرکت میکردی.جشن ٣٤ ساله شدن انقلاب . عزیز دلم: امیدوارم گامهایت در مسیر سربلندی میهن و اعتقاداتت ،استوار و محکم باشد. ...
29 بهمن 1390

آرزویی برای فردا

دیروز ظهر برای چکاب ماهیانه، و اطمینان از سلامتیت، تو را نزد پزشک بردیم. دیروز ظهربرای چکاب ماهیانه و اطمینان از سلامتیت،تو را نزد پزشک بردیم. خدا را شکر ،همه چیز خوب و رضایت بخش بود.قرار شد که پدر،شما را بغل کند و من کیف او را بگیرم.آخر بغل کردنت کمی برایم سخت است. وقتی کیف پدر را در دست گرفتم ، تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته.خیلی سنگین بود. چاره ای نداشتم  زیرا تبادل صورت پذیرفته بود. به خانه که رسیدیم ، ساز مخالف را کوک کردی و زدی زیر گریه.ترفند های من هم موثر واقع نشد.خسته و بی حوصله ،مانده بودم که چرا آرام نمیشوی؟ باز هم پدر به دادمان رسید.تو را به اتاقت برد و پس از مدتی در آغوشش آرام گرفته و خوابیدی. این بار هم ی...
20 بهمن 1390

شعر مادرانه

پسر نازم به یمن وجود تو،بعد از مدتها،طبع شعرم زنده شد و چند سطری برایت نوشتم.باشد که یادگار بماند. پسر نازم: به یمن وجود تو،بعد از مدتها،طبع شعرم زنده شد و چند سطری برایت نوشتم.باشد که یادگار بماند. حرفهایی از جنس باران برایت می سرایم شعر شور انگیز باران را          و می دانم که میدانی   میان سینه ام تصویر چشمان تو پنهان است گلم دنیای ما زیباست.        نگاهت سهم خوبی باد     و در فصل فراموشی      میان آدمکهای پر از تشویش و دلتنگی میان شعرهای تا ابد سنگی   برایت آرزو کردم که سرشار از...
18 بهمن 1390

مهرپدرانه

چه زیباو معصوم خفته ای عزیز دلم ...... چه زیبا ومعصوم خفته ای.آرام و باشکوه.ومثل همیشه من و پدرعاشقانه نگاهت میکنیم و بخاطر بودنت خدا را سپاسگزاریم. پیش از آنکه بخوابی ،حسابی گریه کردی و ما بی آنکه علت بیقراریت را بدانیم همه شگردهای مادرانه و پدرانه را امتحان کردیم وسرانجام در آغوش پدر ،آرام به خواب رفتی. می دانم که خیلی دوستت دارد.این را از نگاه عاشقانه اش میتوان فهمید.با لبخندت سرشار از هیجان و شور میشود و با گریه ات ...   . چند وقتی است  که خودش تو را حمام میکند.باهم برای خرید بیرون میروید{هرچند که تو تمام مدت درون کالسکه ات به خواب ناز فرو میروی}.خیلی وقتها خودش لباسهایت را تنت میکند،موهایت را شانه میزند،در آغوش...
17 بهمن 1390

نینجا کوچولو

پسر نازم: امروز هم سحر خیز بودی.باز هم وقتی نگاهمان در هم گره خورد ،خندیدی و مرا به وجد آوردی پسر نازم: امروز هم سحر خیز بودی.باز هم وقتی نگاهمان در هم گره خورد ،خندیدی و مرا به وجد آوردی. مدتی است خیلی بیقراری میکنی.حق هم داری.دندان در آوردن یکی از سخت ترین مراحل زندگی توست پسر کوچکم. این درس بزرگ زندگی است که لازمه رویش و تکامل درد است.وصبر بر درد نتیجه ای شیرین دارد. آری: امروز باز سحر خیز بودی.کمی بازی کردی.خیره به اطرافت نگاه کردی،خندیدی و دوباره خوابت گرفت. دیوان حافظ را آوردم و برایت خواندم و تو با شعر خوش عشق خوابیدی.معصومانه و زیبا... دیروز برای اولین بار غلت زدی و این یعنی آغاز حرکت و راه رفتن. راستی پسر...
17 بهمن 1390

حرفهایی از جنس عشق

پسر کوچکم: امروز هم زندگیم را باطنین صدای تو آغاز میکنم ... پسر کوچکم امروز هم زندگیم رابا طنین صدای تو آغاز میکنم و لبریز میشوم از عشق. خداراشکر.همه چیز خوب است و رنگ زندگی با نگاه مهربان تو در تار و پود نفسهایم جاری است. هر روزم با شیرینی لبخند تو طلوع میکند وشبم با ستاره باران چشمهایت روشن میگردد. این روزها چه خرسندم که با کلمات نامفهوم،مفهوم عشق رابرایم ترسیم میکنی و با آوای کودکانه ات فریاد میکنی دوست داشتنم را. پسرم: من تو را میفهمم.همه نجواهای نامفهومت را مادرانه درک میکنم.چه زیباست که اینقدر به احساس من نزدیکی عزیز دلم. وقتی خسته از همه آزردگی های کودکانه ات،در آغوشم آرام میگیری و گرمای وجودم خواب را میهمان چ...
21 دی 1390

کالسکه سواری

سلام به همه نی نی ها راستی چرا کسی به فکر کالسکه سوارا نیست . سر بعضی ازپیاده روها نه پل داره نه تقاطع همسطح !!! دیشب برای اولین بار در نود و چهارمین روز زندگیم کالسکه سواری کردم . همراه بابایی و مامانی  یه دو ساعتی گشت زدم . من که جام خیلی راحت بود . چون همش خواب بودم . فقط موقعی که توی چاله چوله های پیاده رو می زدنم بیدار میشدم اما زودی دوباره خواب می رفتم . راستی چرا کسی به فکر کالسکه سوارا نیست . سر بعضی ازپیاده روها نه پل داره نه تقاطع همسطح !!! پس ما چه جوری رد شیم . اینکه پدر و مادرا باید هم ما رو هم  کاسکمونو بغل کنن . اگه به فکر ما نیستید به فکر معلولین باشید که با ویلچر هستن .   ...
6 دی 1390

سه ماهگی

سلام به همه نی نی ها امشب شب یلداست منم سه ماهم توم شد. امروز صبح با بابایی ومامانی رفتیم ... امشب شب یلداست منم سه ماهم تموم شد. امروز صبح با بابایی ومامانی رفتیم مرکز بهداشت برای معاینه . صبح یه خورده زود رفتیم هوا سرد بود . کارشناس بهداشت هم نیومده بود . بابایی چون دیرش شده بود رفت سرکارش. ما یه خورده معطل شدیم تا خانومه اومد سر کارشون . اول کلی منو بغل کرد وبوسید .هرچه گفتم بابا نامحرمی گوش نداد !! می گفت قیافش خیلی مردونست .بهم گفت نمکدون !!. بعدش معاینم کرد . وزن هفت کیلو بگو ماشاالله  بگو دیگه .اها .قد شصت و چهار .بگو ماشاالله . بعدش با مامانی اومدیم خونه .این اولین باری بود که مامانی توی خیابان منو بغل گرفته بود .اینم ع...
1 دی 1390