محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

مسافری از بهشت

لغت نامه زیبای پسرم

زیبای مادر این برگ دیگری از زندگی توست نفس مادر این روزها بسیار شیرین تر از گذشته شده ای و کارهایت تمام لحظه هایمان را از شور و شعف لبریز ساخته است. دیگر گذشت ثانیه و دقیقه و ساعت را از یاد برده ایم و تو محور همه توجه ما شده ای.البته ناگفته نماند که اگر احیانا هم حواسمان پرت شود(حتی چند ثانیه)با فریاد زدن و بوسیدن مدام و حرکات دست ،به ما میفهمانی که به مساله هصلی یعنی جنابعالی بپردازیم. القصه :تمام وقتمان در اختیار شماست شازده کوچولوی مامان در میان همه کارهایت،حرف زدن و بر زبان آوردن واژه ها ی گوناکون بیش از همه مارا مسرور میکند.حال لغت نامه جدید با ابتکار پسرم را به یادگار در دفتر خاطراتش مینویسم....
16 اسفند 1391

کاش مهرکودکانه امروزت را در خاطره فردا قاب کنم

پسر خوبم محمد طاها شاید نوشته های امروزم کمی بوی دلتنگی بدهد مادر پسر خوبم محمد طاها شایدنوشته های امروزم کمی بوی دلتنگی بدهدمادر.ولی برایت می نویسم به یادگار. یادگاری از روزهای پائیزی یک مادر.از ناگفته های دل دردمندی که در سکوت شیشه ای اشک ،مچاله میشود و خاموش میگردد. پسر خوبم: میدانم که در آینده ای نه چندان دور ،کودکیهای معصوم امروزت را گم میکنی و به اصطلاح بزرگ میشوی.قد میکشی ،مستقل میشوی  و لالایی های امروز مرا فراموش میکنی. یادت میرود گرمی آغوشم را،دلواپسی ها و نگرانی هایم را . از خاطرت میرود گرمی دستهایی که اشک از گونه ات پاک میکرد ،و چشمهای خسته ای که چشم به راه آمدنت ،خواب را از یاد میبرد. همه را از ...
2 اسفند 1391

شیرین کاریهای گل پسرم در آستانه 16 ماهگی

پسر نازنینم: این روزها آنقدر شیرین شده ای که مادر را توان توصیف همه آنها نیست.هر لحظه با تو بودنمان... پسر نازنینم: این روزها آنقدر شیرین شده ای که مادر را توان توصیف همه آنها نیست.هر لحظه با تو بودنمان ،لبریز شادمانی کودکانه توست و صدای خنده های نازنینت ،که برای ما تداعی معنای زندگی است. تو همه زندگی ما شده ای و استادانه تمامی توجه ما را از آن خود میکنی و اگر لحظه ای از تو چشم برداریم ،اعتراض میکنی و بادست روی شانه هایمان میزنی که نگاهت کنیم. از جمله کارهایت میتوان به موارد زیر اشاره کرد: به راحتی 5مکعب را روی هم میگذاری ،که دقت و ظرافت حرکات انگشتانت در هنگام چیدن آنها ،واقعا دیدنی است.علاوه بر این ،قوطی های مختلف ر...
7 دی 1391

برای زخمهای دلت خاتون

غمت تمامی ندارد بانو .... غمت تمامی ندارد بانو.باید مادر باشی و داغ سینه رباب را بفهمی.   این روزها گاه و بیگاه ،اشک را میهمان دیده ام می کند ،غم تشنگی ناز دانه ات خاتون.   چه سخت است ،کودکت ،تشنه با لالایی دشنه بخوابد و قتلگاه خوابهای شیرینش دستهای پدر باشد.   رباب،بانوی زخم خورده قاموس نامردان:   کاش لایق بودم و شانه های شرمنده ام ،لختی میزبان اشکهای غریبانه ات میشد و صدایم ،طنین بغض فرو خورده حنجر زخم خورده مولایم میشد.   محمدم:   نازدانه مادر ،بودنت برایم تجسم هزاران حس خوب است و یک احساس تلخ. &n...
29 آذر 1391

سفرنامه کرمانشاه

پسر گلم سومین سفرت به کرمانشاه را برایت می نگارم. روز هفتم آبان ماه ٩١،ساعت ٧ صبح ،به مقصد کرمانشاه پرواز کردیم.حدودا ساعت ٨:١٥ دقیقه ،به کرمانشاه رسیدیم.در طول سفر بیدار بودی و با مسافران مجاور مان ،گرم گرفته بودی. عمو صادق ،به همراه زن عمو فیروزه ،زحمت کشیدند و به استقبالمان آمدند.همراه آنان به منزل مامان فرنگیس (مادر بابا) رفتیم. تقریبا هنگام ظهر بود که دختر عمو زینب و پسر عمو حسین(بچه های عمو هوشنگ) آمدند و حسابی مورد مهر و محبتشان قرار گرفتی. عمو فرشید هم به همراه زن عمو مولود و دختر عمو ملینا و عسل (دختر عمو صادق) آمدند و همگی در کنار هم نهار را صرف کردیم. فردای آن روز میهمان عمو صادق بودیم و پس از شام به منزل ما...
16 آذر 1391

سفرنامه مشهد

هنوز دیری نگذشته که از تو دور شده ام.   هنوز دیری نگذشته است که از تو دور شده ام.گرمی نگاه مهربانت را آنگاه که دست در پنجره فولادت گره میشود با هیچ بیان نمی توان توصیف کرد. آقای رئوف ،امام مهربانی ها: بغضی به وسعت همه غربتت گوشه دلم کز کرده و اشک حلقه حلقه فرو می افتد و باز هم دخیل لطف شما میشود تا آرام گیرد. روز 5 شهریورماه ،به همراه کاروان زیارتی دانشجویان دانشگاه شیراز ،ساعت 8 صبح به طرف مشهد حرکت کردیم. کسی جز مژده عزیزم(خاله مژده)از برنامه سفر ما خبر نداشت.قرار بود سرزده برویم و همه را غافلگیر کنیم. پسر نازم: این دومین سفر تو به مشهد مقدس بود.در اتوبوس برای خو...
26 مهر 1391

گامهایت استوار پسرم

جمعه 15 شهریورماه ٩١راهیچگاه از یاد نمی بریم گلم. جمعه 15 شهریور ماه 9١ ساعت دوازده و سی دقیقه،لحظه شگرف زندگی ما،و جاری شدن اشک شوق از چشمهای من و پدر. هنگامه برداشتن چند گام مستقل و نوید راه رفتنت پسر نازم. باید مادر باشی ،باید پدر باشی. باید عاشق باشی تا بدانی راه رفتن فرزند،هر چند لرزان و ناهمگون ،چه طعمی دارد. وصف ناشدنی است.شور انگیز است وتفسیر روشن معجزه. خدا را شکر،که خداوند بر من منت نهاد تا شکوه راه رفتنت را ببینم عزیزدلم و در شوق بی اندازه ات برای بزرگتر شدن،به نظاره بنشینم همه زیبایی های زندگی را. این روزها : هر لحظه که میگذرد ،خاطره ای از شیرین کاریهای تو در لوح سینه ما نقش...
18 مهر 1391