محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مسافری از بهشت

پسری به لطافت گل سرخ

دوستان عزیز و خوبم سلام.  سلام وهزاران سلام به روی ماه همه دوستای گلم.  بازم مامان خانم گرفتار اومده تا از گل پسرا بنویسه.  حکایت این روزهای من، حکایت تازه ای نیست. مثل همه مامان ها ، مشغول خونه داری و همسر داری و بچه داری. علی بعد از چهار ماه ونیم نفخش بهتر شد .بعد پروژه بسیار سخت دندان درآوردن و حالامیتوان گفت دوران سخت و حساس مراقبت جهت راه رفتن و برخوردهای گاه و  بی گاه بامحمد طاها ، حسابی من و درگیر کرده.  پسرنازم محمد طاها، بسیار بسیار فهمیده، باهوش و متاسفانه مثل خودم حساسه.  معصومیتش گاهی ساعتها من و به فکر فرو میبره. البته از ذکاوت فوق العاده و سیاستش در برخورد با مسائل مختلف نميشه گ...
13 بهمن 1393

مامان و پسرها

سلام و هزاران سلام. هوای سرد دی ماهی تان به خیر دوستان خوبم سلام. شرمنده و عذر تقصیر بابت تاخیر. حقیقتا مجالی نمی یابم تا مطلبی بنویسم.  حکایت این روزهای ما ، حکایت سر و کله زدن با دو وروجک فرشته خوست.  علی کوچولو درآستانه یازده ماهگی تلاش میکند راه برود. چهار دندان درآورده و اگر نگویم که چقدر سخت گذشت تا شازده کوچولو دندان درآورد بهتر است.  یک هفته قبل از اربعين حسینی، چون آقای همسروشوهر خواهر گرامی قصد عزیمت به کربلای معلا را داشتند، من و جوجه ها هم راهی اهواز شدیم تا در کنار خواهر گلم و بچه های نازنینش روزگار بگذرانیم تا همسران مکرم بازگردند.  یک هفته در کنار منای نازنینم و یادآوری خاطرات شیرین ایام تجرد ، عال...
24 دی 1393

حکایت این روزهای ما

سلام و صد سلام دوستای خوبم. ما اومدیم بازم سلام. تصمیم گرفتم تا اونجا که ممکنه زود به کلبه مجازی پسرم سر بزنم. امیدوارم مثل گذشته یار و همراهم باشید.  القصه:دیروز سه شنبه سوم آبان ماه، تصمیم گرفتم صبح با پسرها به پارک انقلاب بریم.  چون از شب قبل خونه رو کاملا مرتب کرده بودم و کار خاصی نداشتم، با خیالی آسوده روانه پارک شدیم.  هوا واقعا عالی بود. به محض ورود ، محمد تعداد زیادی سنگ ریز و درشت برداشت و جیبهای کالسکه رو از اونا پرکرد.  مثل اکثر بچه ها علاقه وافری به خاک و سنگ داره ، من هم اصلا مانعش نمیشم و هرچی دلش میخواد با اونا بازی میکنه.  الغرض:ما تحت امر و مطیع شازده پسر شدیم. کمی که جلو رفتیم ، از من خوا...
4 آبان 1393

ماجراهای من و پسرها

سلام به پسر های خوبم . با همه خستگی ها باز هم اومدم تا از شما بنویسم. سلام به گل پسرای خوبم. بعد از مدتها دوباره فرصتی پیش اومد تا بیام و دلنوشته هام و اینجا به یادگار بذارم. از کجا شروع کنم نميدونم. آخه مدتهاست چیزی ننوشتم و توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده.  بعد از تولد علی ، به خاطر شرایط روحی و جسمی خودم ، و احساس ضعف شدید و آرامش خاطرم که تا حد زیادی مختل شده بود، روزهای سختی رو گذروندم.  روزهایی که یادآوری بعضی از لحظاتش هنوز هم آزارم میده. بگذریم علی کوچک ما دنیا اومد. وحالا من مادر دو فرزند بودم. مادری که باید عشقش را تقسیم بر دو میکرد.  محمد طاهای من کوچکتر از آن بود که بشود شرایط را برایش توضیح داد.چگونه م...
2 آبان 1393

پسری از جنس ماه

پس از 9 ماه انتظار، پسرم علی در تاریخ 24 اسفند 92، دربیمارستان شهر ، به دنیا آمد.  عزیز دلم، آمدی و من تو را ناف بریده خورشيد کردم تا همیشه با نور و روشنی قرین باشی.   وزنت هنگام تولد،3/300، قدت 52سانتی متر ودور سرت 34سانتی متر بود. جراح هم خانم دکتر فریده عسکری بود. توراعلی نامیدیم، به امید آنکه در زندگی به پیشوا و مقتدای همه خوبیها و جوانمردی های عالم تمسک جویی و قدرشناس نام زیبا و ملکوتیت باشی.  روز29 بهمن مامان فرنگیس ( مامان بابا )پیش ما آمد. مامان فرشته ( مامان خودم )ومسیحا، خواهر زاده گلم ، 22 اسفند ماه و خاله مژده روز 24 اسفند ساعت 4 صبح به شیراز آمدند.ساعت 7 صبح به بیمارستان رفتیم و پسرم حدوداً ساعت ده و نیم به...
10 خرداد 1393
1