محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

مسافری از بهشت

اولین مسافرت

1391/7/15 1:16
نویسنده : محمد طاها
1,743 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه نی نی ها

از اینکه چند وقتی تنبلی کردم و نتونستم بنویسم معذرت میخوام . حالا با سفرنامه کرمانشاه دوباره شروع میکنم .

دوشنبه ٢٣/٨ /١٣٩٠ ساعت ٢ بعد از ظهر با مامان فرنگیس و مامانی وبابایی از شیراز حرکت کردیم به سوی کرمانشاه

 

برای دیدن ادامه متن و عکس به ادامه مطلب بروید

از اینکه چند وقتی تنبلی کردم و نتونستم بنویسم معذرت میخوام . حالا با سفرنامه کرمانشاه دوباره شروع میکنم .

دوشنبه ٢٣/٨ /١٣٩٠ ساعت ٢ بعد از ظهر با مامان فرنگیس و مامانی وبابایی از شیراز حرکت کردیم به سوی کرمانشاه .اره خونه مامان فرنگیس . مامان فرنگیس یه دو سه ماهی پیشمون موند . یه یک ماهی قبل از تولدم اومده بود شیراز . تو این مدت کلی زحمت برامون کشید . خوب همگی باهم رفتیم به سوی کرمانشاه این اولین مسافرت من هم بود . تا کرمانشاه یه ١٦ ساعتی طول کشید . منم توی این مدت پسر خیلی خوبی بودم . اصلا گریه نکردم . نق نزدم . بجز یه مورد اونم حدود ساعت یک شب وقتی همه خسته شده بودن از بغل مامان فرنگیس سر خوردم کف اتوبوس . بعدش همه با صدای گریه من بیدار شدن .مامان بزرگ حول کرده بود . مامانی با دو دست کوبید به سر خودش . ولی چون توی اتوبوس بودیم نتونست جیغ بکشه . فقط بابایی خون سرد بود . خلاصه ساعت ٥ صبح رسیدیم ترمینال .عمو هوشنگ با حسین (پسر عموهوشنگ کلاس سوم ابتدایی ) اومده بودن ترمیتال . حسین هم به خاطر اینکه اولین نفری باشه که منو میبینه صبح به اون زودی اومده بود . تا ظهر عمو صادق و عمو فرشید ،عسل(دختر عموصادق کلاس اول ابتدایی) ملینا(دخترعمو فرشید ١٤ماهه)هم اومدن . همه منو خیلی دوست داشتن . حسین همون صبح انگشتامو شمرد و با خوشحالی گفت همه انگشتاش در اومده . طفلی فکر میکرد بعد تولد آدم انگشت در میاره .شب هم مامان فرشته و خاله منا و آقا سجاد و هستی (دختر خاله)که اومده بودن کرمانشاه اومدن دیدن من .

نذری مامان فرنگیس

پنج شنبه 26/8/1390 صبح  ساعت 10 عمو هوشنگ و عمو صادق با هم رفتن یه گوسفند خریدن برای نذری مامان فرنگیس . آخه مامان فرنگیس برای بدنیا اومدن من این نذرو کرده بود . دایی هاشم (دایی بابایی ) زحمت ذبحشو کشید . خلاصه نهار کباب بود . جاتون حسابی خالی یه دودی راه انداخته بودن .به کسی نگید ها  اونم توی بالکن آپارتمان . راستی دودش تمام اومد توی خونه به خاطر همین همسایه ها اعتراض نکردن . منم که فقط دودشو خوردم کسی هم بهمون تعارف نکرد . میبینید چه دنیایی شده گوسفندو بخاطر من ذبح کردن اما ....شب هم خاله زهرا (خاله بابایی) اومد بهمون سر زد. خاله خیلی مهربونیه.

حنا بندون

جمعه 27/8/ 1390 شب بعد شام رفتیم خونه  دایی هاشم  امیر آباد برای حنا بندون یه صد نفری مهمون داشتن . آخه دایی محمد با دختر دایی بابایی (دختر دایی هاشم) ازدواج کرده . پارسال بدون من عقد کرده بودن !!!  خاله مژده و جواد اقا و دایی محمود ومسیحا و حسن اقا هم وسط مراسم راه به راه رسیدن طفلکی ها روز قبل از مشهد راه افتاده بودن . موقعی که اومدن تو همه چشاشون گرد شد چون دایی محمود با یه دست لباس گرم (ورزشی)!!!! اومده بود. با بایی هم کلی بهش خندید میگفت یاد برنامه طنز تلویزیون افتادم خنده بازار همون آقاهه که ادای  برنامه های ورزش  صبحگاهی رودر میاره.

ولیمه عروسی

شنبه 28/8/1390شب همه رفتیم رستوران برای ولیمه عروسی دایی محمد . تا ساعت 9 رستوران بودیم بعد رفتیم خونه دایی هاشم یه دو ساعتی هم اونجا بودیم .

بدرقه

یکشنبه 29/8/1390 ساعت 11 مامان فرشته و خاله مژده اومدن خداحافظی کردن که برگردن مشهد . دایی محمد هم ساعت 1 بعد از ظهر بلیط اتوبوس گرفته بودن که برن تهران و ساعت 9شب هم بلیط هواپیما گرفته بود  برای مشهد . بابایی و مامانی منو گذاشتن پیش عمو و زن عمو رفتن ترمینال برای بدرقه . بابایی میگه وقتی از ماشین پیاده شدیم  اینقدر تعدادمون زیاد بود که همه کارکنان ترمینال دویدن طرف ما فکر کردن همه مسافریم بعد که دیدن مسافر فقط دو نفرن که بلیطم دارن همه با اخم وتخم برگشتن . تعجب کرده بودن که این جمعیت برای بدرقه یه تازه عروس وداماد اومده باشن.

واکسن 2 ماهگی

چهارشنبه 2/9/1390 صبح ساعت 11 رفتیم درمانگاه توی شهرک بهداری که واکسن دو ماهگیمو بزنم . اول قد و وزنمو  گرفتن بعد قطره فلج اطفال بهم دادن بعدشم یه آمپول به ران چپ ویکی هم به ران راستم کوبیدن . همه میگفتن تب میکنه و چند شب اذیت میکنه . منم به خاطر همین حرفا تصمیم گرفتم که عکس اینو ثابت کنم نه تب کردم نه اذیت . چون من کلا پسر خوبی هستم . فقط چند سری برام کمپرس یخ گذاشتن روز بعد هم چند سری حوله گرم .

برگشت

شنبه 5/9/1390ساعت یک ونیم بعد از ظهر بلیط هوا پیما گرفته بودیم برای شیراز . برای منم بلیط گرفته بودن البته بدون صندلی 10% بهای بلیط بابت بیمه . وقتی رسیدیم فرودگاه بعد از گرفتن کارت پرواز اعلام کردن یک ساعت تاخیر داره بعد یک ساعت اعلام کردن مسافرین پرواز آسمان شیراز بیان برای پذیرایی!!! کیک وساندیس . بعد از پذیرایی دوباره اعلام کردن یک ساعت دیگه تاخیر . هر ساعت وقت به ارزش یک کیک وساندیس . پس وقت طلا نیست . وقت ساندیسه . خلاصه یه دو ساعتی معطل شدیم تا سوار هواپیما  شدیم (من اولین بارم بود) توی هوا پیما هم نه بهم اسباب بازی دادن نه ... . تا من باشم با آسمان به آسمان نرم . ساعت 6عصر رسیدیم خونمون شیراز این هم سفر 11 روزه ما به کرمانشاه .

 ملینا  -آبان 1390

حسین و عسل -آبان 1390

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان صفا
27 آذر 90 12:25
به به به سلامتی همیشه به گردش و شادی و خرمی و عروسی..... راستش محمد طاهاجونم ماشاالله ماشالله تو همه این اسما رو خوب یاد گرفتی ها من که قاطی کردم کی با کی عروسی کرد کی گوسفند خورد دوماد رفت شیراز ......هه هه به زنم به تخته باز هم ماشااالله داری مرد می شی مراقب خودت باش
مامان زهره
28 آذر 90 10:37
سلام گلم . خوشحالم که حوصله به خرج دادی و مشغول نوشتن شدی. هرچند که قبول دارم خیلی سخته که آدم بچه کوچک بزرگ کنه و سعی کنه به علایقش هم بپردازه. گلی امیدوارم به زودی محمد طاها را در لباس عروسی ببینمی!
مامان مهنا
28 آذر 90 13:51
سلام گلم مرسی ک تولد دخملمو تبریک گفتی خانمی... چ نی نی خوشملی هم داری اینم ی بوس براش
مامان زهره
29 آذر 90 14:54
سلام . بازهم تنبلی ها شروع شد . باورکن به همین سلام و علیک ها دلخوشم.
نی نی توپولی
1 دی 90 18:21
آرزو دارم در پس یلدای زنگیت ... زایش خورشید خوشبختی را....
مامان آرینا
2 دی 90 23:50
سلام من آرینا مو فرفری با یک شعر در وصف نی نی وبلاگ در جشنواره شرکت کردم. خوشحال می شم به کد 191 رای بدهید. http://arinapezhman.niniweblog.com
علی یه دونه
3 دی 90 10:51
علی هوشیار: سلام .تبريك ميگم. وبلاگ خيلي خوبي دارين ايشالا خانوادگي سلامت و موفق باشين . باعث افتخارمه من هم در ليست دوستان شما باشم خوشحال ميشم به وبلاگم تشريف بيارين و نظرتون رو درباره وبلاگ من بنويسين.
علی یه دونه
3 دی 90 14:32
سلام ممنون از لطفتون که به ما سر زدین منم لینکتون کردم
دانستنیهای کودکان
21 دی 90 9:10
وبلاگ خوبی دارید خوشحال میشم به ما هم سر بزنید