هفت ماهگییت مبارک گل پسرم
پسر نازنینم:
این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی.
این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی.برای نگاه پر از مهر ت ،که دل انگیز ترین شعر زندگی من است.
پسر نازم:
این روزها کمتر مجال می یابم تا مطلبی به یادگار برایت بنویسم.خوابت بسیار بسیار کم شده است.صبح زود از خواب بیدار میشوی و پدر را که راهی اداره است،بالبخندی بدرقه می کنی.
حدودا ساعت 9 دوباره خوابت میگیردو از آنجا که در گهواره نمیخوابی،باز تو را روی پایم میگذارم تا بخوابی.با همه خستگیت،مدتی به تصویرهای دیوار اتاقت خیره میشوی کمی آواز میخوانی و سرانجام خوابت میبرد.
ساعت ده و نیم بیدار میشوی و نوبت بعدی خوابت زمان مشخصی ندارد ولی معمولا تا پایان شب ،از یک خواب خوب و مفید خبری نیست.
زمانی که بیدار هستی معمولا یابا روروکت مشغول گشت و گذار در خانه هستی(بیشتر هم در محدوده آشپزخانه ) و همین امر سبب میشود که دائما به دنبال شازده کوچولویم باشم تا مباد آنکه دسته گلی به آب دهد و یااینکه روی زمین میخزی و بااسباب بازیهایت خود را سرگرم میکنی.
به راحتی می نشینی ،فقط گاهی به عقب برمیگردی که توجه کامل مارامیطلبد تا خدای نکرده اتفاقی رخ ندهد و گزندی به نور چشممان نرسد.
میتوانی وزنت را روی دو پا و دو دستت نگاه داری .در این حالت مرتب خود را جلو و عقب میبری و خود را برای حرکت به وسیله دست و پاهایت آماده میکنی.
وقتی به روی سینه ،روی زمین میخوابانمت،حرکت شنای قورباغه را با سرعت و هیجان،انجام میدهی.
در خواب بسیار غلت میزنی،دوست نداری پتو رویت بیندازم و در خواب هم آن را پس میزنی.
این روزها تمایلت به خوردن غذا بسیار چشمگیر است و وای اگر مارا در حال خوردن چیزی ببینی.با خنده در حالی که سوار بر روروکت هستی ،به سویمان حرکت میکنی و با آوایی مخصوص(هوم) آن را طلب میکنی و اگر خواسته ات اجابت نشود ،اشک و فریادت ما را متقاعد میکند که تو را سهیم کنیم.حال آنکه برخی از آنچه ما میخوریم ،مناسب تو نیست عزیز دلم،چه میشود کرد
واژه (پو)را بسیار تکرارمیکنی.واژه (بوو)را هم زیبا تلفظ میکنی و لبهای غنچه شده ات در حالی که به چشمهایم خیره میشوی ،زیبایی کلامت را صد چندان میکند.
امروز برای اولین بار با لبهایی افتاده ،واژه (بابا)را به زبان آوردی و از شعف سرشارم کردی عزیزکم.
احساس میکنم واژه (نه )را تاحدودی میفهمی و این آغازی است برای شناختن هنجارهای جامعه مدنی.
تازگی ها از خواب که بر میخیزی ،برخلاف گذشته گریه میکنی و علتش برای ما همچنان مجهول است.
البته شاید یکی از علتهایش غذاهایی است که میخوری.چون هنوز سیستم گوارشت به هضم آنها عادت نکرده و چه در هنگام بیداری و گه گاه در خواب تو را می آزارد.
روحیه بسیار حساس و لطیفی داری و اگر صدایی بشنوی و احساس کنی که بوی بی مهری میدهد ،فریادت بلند میشود و اشکت روان.
چند وقت پیش پدر مهربان و نازنینت،با کلی کتاب و اسباب بازی های ویژه به خانه آمد.کتابهایی که برایت خریده بود عبارتند از:همه کودکان تیز هوشند اگر... (خواندن این کتاب را به همه مادران توصییه میکنم) ،مجموعه کتابهای می می نی ،که با شعرهایی موزون و زیبا از آقای ناصر کشاورز،والدین را در اصلاح رفتارهای ناشایست کودکان بسیار کمک میکند.
کتاب بعدی ،شیوه های تقویت هوش نوزاد(6تا9ماه) بود که آن هم بسیار موثر و مفید است.و اسباب بازی جالبی به نام ستاره در جهت شناخت رنگ و گو ناگونی اشکال و ایجاد خلاقیت در کودکان.
خلاصه اینکه بابا جون باز هم گل کاشت و مثل همیشه مارا شرمنده و سپاسگزار مهربانی هایش ساخت.
باز هم سپاس به امیدجبران ذره ای از محبت هایت
امروز باخاله مونا و هستی جون چت کردیم و از دیدن یکدیگر کلی ذوق زده شدیم.من مبهوت هستی و خاله مونا مبهوت تو(امان از غریبی).بعدش هم بسیار گریستیم(من و خاله مونا) زیرا هستی عزیزم هنوز معنای فاصله را نمی فهمد و به همین دلیل با صدایی محزون از من میخواست که او را به خانه خودمان ببرم تا با تو بازی کند گل پسرم.
دختر نازم هستی:
خوشحالم که هنوز در هوای بی آلایش کودکی نفس میکشی و بی رحمی های ناگزیر زمانه را درک نمیکنی.دوستت دارم عزیز دلم و آرزویم خوشبختی توست نازنینم.
بگذریم.
شب هم به مناسبت آغاز مراسم عزاداری شهادت خاتون دو عالم ،حضرت صدیقه طاهره بهمسجد دانشگاه شیراز رفتیم و در فضایی ملکوتی و معنوی با مولایمان علی هم ناله شدیم.
به محض ورود به مسجد صورتت را به پرچمهای عزای حضرت زهرا کشیدم و عاجزانه از خدا خواستم که از این خاندان جدایت نسازد.
مامان فرشته هم روز دوم اردیبهشت به عتبات عالیات مشرف شد.پیشاپیش زیارتش قبول و التماس دعا
تا فرصتی دیگر بدرود گل پسرم