عاشقانه ای به زبان مادرانه
باز هم سلام.پس از غیبتی طولانی به خانه خاطراتت آمدم گل پسرم.
باز هم سلام.پس از غیبتی طولانی به خانه خاطراتت آمدم گل پسرم.
قصورم راببخش نازنینم.دلم میخواهد هر روز فرصتی بیابم و از شیرین کاریهایت بنویسم . امادریغ که مجالی نمی یابم.
کاش می توانستم بنویسم که چقدر شیطنت هایت زیبا و معصومانه است و گاه صبرو طاقت را از مادر میگیرد.
لحظه های من و پدر با حضورت بی اندازه زیبا شده عزیز دلم.گاه ساعتها به تماشای تو و کارهایت می نشینیم و گذشت زمان را فراموش میکنیم.
چهارشنبه دوهفته قبل بود که توانستی برای چند ثانیه بدون اینکه به جایی تکیه کنی ،بایستی و ما که حسابی ذوق زده شده بودیم جانانه تشویقت کردیم.
این روزها یک لحظه هم نمیتوانم چشم از تو بردارم،زیرا درکمترین فرصتی که می یابی و شرایط را مساعد میبینی،مثل کوه نوردها از در و دیوار و پنجره و میز بالا میروی و هر چند بسیار محتاطی ولی نگرانی مرا پایانی نیست و دائما به دنبالت راه میروم.
پسرم نازم :مدتی است که یاد گرفته ای مردانه دست بدهی و به محض اینکه پدر یا فرد دیگری دستش را به سویت دراز میکند و یا علی میگوید ،تو نیز دست راستت را پیش می آوری و دست میدهی.
خودت خوب میدانی که بسیار عزیزی و به همین خاطر با حرکات مخصوص چشم و لبهایت ،خود را به اصطلاح برایمان لوس میکنی.
وقتی میخواهی ما را ببوسی ،لبهایت را روی صورتمان میگذاری و مقداری آب دهان روی چهره ما به جا میگذاری .وه که چه لذتی دارد این بوسه ،مادر به فدایت.
دیشب دوست پدر،آقای محرری به اتفاق همسرشان به دیدنمان آمدند و برایت یک تاب موزیکال ،هدیه آوردند.امروز هم پدر ،صبح تو را در آغوش گرفت و برای خرید میله مخصوص نصب تاب ،بیرون رفتید.به محض بازگشت ،پدر تاب را برایت برقرارکرد و تو را در ان نشاندیم.
اولش حسابی از تاب بازی ذوق زده شدی و پس از مدتی پلکهای نازنینت سنگین شد و به خواب رفتی.چقدر زیبا خوابیده بودی پسرم.
پدر در آغوش گرفتت و تو را در تختت گذاشت.بعد از ظهر برای بار دوم تو را در تاب گذاشتم و در حالیکه کارهایم را انجام میدادم و برایت شعر میخواندم ،هر از گاهی هم تو را تکان میدادم. پس از مدت کوتاهی دوباره به خواب رفتی و حالا که مشغول نوشتن این مطلبم ،همچنان در خواب نازی پسرم.
آرام بخواب گل پسرم.تا فرصتی دیگر بدرود