محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مسافری از بهشت

پسری به لطافت گل سرخ

1393/11/13 3:16
نویسنده : محمد طاها
689 بازدید
اشتراک گذاری

دوستان عزیز و خوبم سلام. 

سلام وهزاران سلام به روی ماه همه دوستای گلم. 

بازم مامان خانم گرفتار اومده تا از گل پسرا بنویسه. 

حکایت این روزهای من، حکایت تازه ای نیست. مثل همه مامان ها ، مشغول خونه

داری و همسر داری و بچه داری.

علی بعد از چهار ماه ونیم نفخش بهتر شد .بعد پروژه بسیار سخت دندان درآوردن و حالامیتوان گفت دوران سخت و حساس مراقبت جهت راه رفتن و برخوردهای گاه و  بی گاه بامحمد طاها ، حسابی من و درگیر کرده. 

پسرنازم محمد طاها، بسیار بسیار فهمیده، باهوش و متاسفانه مثل خودم حساسه. 

معصومیتش گاهی ساعتها من و به فکر فرو میبره. البته از ذکاوت فوق العاده و سیاستش در برخورد با مسائل مختلف نميشه گذشت. 

حرفاش خیلی شیرینه. مخصوصاً تلاشش برای اینکه مثل بزرگترها صحبت کنه قابل تحسینه. 

وقتی مهمون داریم از بالای پله ها بلند سلام میکنه و میگه الان میام خدمتتون. 

وقتی هم مهمون وارد خونه میشه هر کاری که فکر میکنه مهمون و خوشحال میکنه انجام میده. 

خیلی حساسه. اگه در حضور دیگران فقط لحن صدا خشن بشه یا قدری بلند تر از حد معمول باهاش حرف بزنیم طوفانی میشه و عصبانی. 

یه مدت ، تقریبا دو ماه پیش وقتی از اهواز برگشتیم پروژه جدیدی به راه افتاد و اون چیزی نبود جز جدال طاها باعلی. 

مساله ای که واقعاً من و مستاصل کرد و اعصابم و بسیار شکننده. 

داشتم دیوونه میشدم. شروع کردم به گشت و گذار در نت و جستجوی راه کارها و تازه فهمیدم که آره بابا ، اول دردسره. 

راهکارهای پیش نهادی و به کار بستیم و اوضاع خیلی بهتر شد ولی خوب هنوز پاتک هایی گاه و بی گاه صورت میگیره. 

گاهی چنان خسته و عصبی میشم که قابل توصیف نیست و همین خستگی روی رفتارم با بچه ها تاثیر میذاره. 

هرچند سریع اوضاع رو دوباره روبراه میکنم ولی متوجه تاثیر بد عصبانیتم میشم. واقعا خدا باید کمک کنه .

طاهای من خونه رو خیلی به هم میریزه.ولی خیلی هم کمک میکنه و معمولا ریخت و پاش هاشو خودش جمع میکنه. 

پسر مهربونم اینقدر عاطفی و مهربونه که دایره المعارف لغات پر از مهرش، از خیلی از بزرگترها وسیع تره. 

وقتی ناراحتم میکنه و من دیگر باهاش حرف نمیزنم، تو بغلم میشینه و من و مرتب می بوسه. 

میگه مامانم، عشقتم، جونتم، نفستم، قربونت بشم، نگام کن. 

و من دیگه یارای پافشاری بر عصبانیتم رو ندارم و همه چی یادم میره. بغلش میکنم و از ته دل میبوسمش. 

کاش بعضی از ما که ادعای بزرگتری داریم به اندازه این بچه ها شعور گذشت و شهامت طلب بخشش رو داشتیم. 

پسرم بعضی واژه ها رو خیلی زیبا و جدید بیان میکنه. 

مثلاً لخ بند ( لبخند ).پوزن( پونز). سنکوب( سنگ پا ).

اون روز بردمش حموم به من گفت :اگه سنکوب بزنی باپوزن میزنمت. اولش نفهميدم و هاج و واج نگاش کردم .بعداز چند لحظه متوجه شدم و حسابی بوسیدم. 

خلاصه ماجرا بسیار و وقت اندک. 

تا مجالی ديگه، خدا نگهدار

       

 

پی نوشت

ماه گذشته پدر بزرگ خوب و عموی نازنینم به رحمت خدا رفتند.روحشان شاد و یادشان گرامی

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان لیلا
4 اردیبهشت 94 12:46
نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شود فقط می دانم خوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجد و زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنی و من برای تو خوشبختی ات را آرزومندم . . . عسلم بهترینها رو برات آرزو میکنم