حرفهایی از جنس عشق
پسر کوچکم:
امروز هم زندگیم را باطنین صدای تو آغاز میکنم ...
پسر کوچکم
امروز هم زندگیم رابا طنین صدای تو آغاز میکنم و لبریز میشوم از عشق.
خداراشکر.همه چیز خوب است و رنگ زندگی با نگاه مهربان تو در تار و پود نفسهایم جاری است.
هر روزم با شیرینی لبخند تو طلوع میکند وشبم با ستاره باران چشمهایت روشن میگردد.
این روزها چه خرسندم که با کلمات نامفهوم،مفهوم عشق رابرایم ترسیم میکنی و با آوای کودکانه ات فریاد میکنی دوست داشتنم را.
پسرم:
من تو را میفهمم.همه نجواهای نامفهومت را مادرانه درک میکنم.چه زیباست که اینقدر به احساس من نزدیکی عزیز دلم.
وقتی خسته از همه آزردگی های کودکانه ات،در آغوشم آرام میگیری و گرمای وجودم خواب را میهمان چشمهای معصومت میکند،خدا را سپاس میگویم که مرا لایق نام مادر کرد.
دلبندم:
آسوده بخواب و بدان آغوش گرم مادر تا آخرین لحظه زندگیش پذیرای همه دل آزردگی هاو تلخ کامیهای توست.
آری گلم:
شهد شیرین همه خوشی ها سهم تو و شوکران تمام ناملایماتت سهم من.
راستی پسرم :
یاد گرفته ای دستهایت را مشت کنی ،آنها را بالای سر ببری و لحظه ای چندخیره به آنها بنگری.
امروز بزرگتر شده ای نازنینم که معنای غرور آمیز اتحاد انگشتانت رامیفهمی.
خوشحالم که نم نمک طعم شیرین یکی شدن را می چشی.
عزیز مادر:
یادت نرود که با قدرت مشتهایت هیچگاه انگشتی را آزرذه نسازی و واژه ظلم رااز قاموس زندگیت پاک کنی.
مرد کوچک من:
آرزو میکنم همه لحظه هایت آکنده ازعطرشورانگیز خداوند باشد.