محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

مسافری از بهشت

آرزویی برای فردا

1390/11/20 9:51
نویسنده : محمد طاها
1,037 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز ظهر برای چکاب ماهیانه، و اطمینان از سلامتیت، تو را نزد پزشک بردیم.

دیروز ظهربرای چکاب ماهیانه و اطمینان از سلامتیت،تو را نزد پزشک بردیم.

خدا را شکر ،همه چیز خوب و رضایت بخش بود.قرار شد که پدر،شما را بغل کند و من کیف او را بگیرم.آخر بغل کردنت کمی برایم سخت است.

وقتی کیف پدر را در دست گرفتم ، تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته.خیلی سنگین بود.

چاره ای نداشتم اوه زیرا تبادل صورت پذیرفته بود.

به خانه که رسیدیم ، ساز مخالف را کوک کردی و زدی زیر گریه.ترفند های من هم موثر واقع نشد.خسته و بی حوصله ،مانده بودم که چرا آرام نمیشوی؟گریه

باز هم پدر به دادمان رسید.تو را به اتاقت برد و پس از مدتی در آغوشش آرام گرفته و خوابیدی.

این بار هم یک هیچ به نفع پدرلبخند

دیشب دستهایت را در دست گرفته بود.لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد گفت:

بزرگتر که شود ،دیگر دستش در دست من جانمیشود.

دلم گرفت.

آرزو کردم بزرگ شوی ،قد بکشی،ولی نه آنقدر که دستهایت در دست پدر جانشود.

پسرم؛

به اندازه همه بزرگواریهای پدرانه،برای پدرت کوچکی کن و دوستش بدار،آنچنان که او عاشقانه دوستت دارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان زهره
23 بهمن 90 11:01
پسر بزرگ می شود. قد می کشد اما ای کاش آرزوهایش همچنان بچه گانه باشد.
مامان زهره
24 بهمن 90 13:29
ممنون که به ما سرزدین . گل پسر ما را ببوس
مامان نفس طلایی
28 بهمن 90 22:21