برای زخمهای دلت خاتون
غمت تمامی ندارد بانو ....
غمت تمامی ندارد بانو.باید مادر باشی و داغ سینه رباب را بفهمی.
این روزها گاه و بیگاه ،اشک را میهمان دیده ام می کند ،غم تشنگی ناز دانه ات خاتون.
چه سخت است ،کودکت ،تشنه با لالایی دشنه بخوابد و قتلگاه خوابهای شیرینش دستهای پدر باشد.
رباب،بانوی زخم خورده قاموس نامردان:
کاش لایق بودم و شانه های شرمنده ام ،لختی میزبان اشکهای غریبانه ات میشد و صدایم ،طنین بغض فرو خورده حنجر زخم خورده مولایم میشد.
محمدم:
نازدانه مادر ،بودنت برایم تجسم هزاران حس خوب است و یک احساس تلخ.
هرگاه تشنه میشوی و سیرابت میکنم ،تشنگی تو برطرف میشود و دل من جرعه جرعه از درد لبریز.
عزیز دلم:
قصه غریبی است ،قصه عطش و آتش.قصه حنجر و خنجر،نور و تنور .
قصه غم انگیزی است غصه تب و تاب ،خرابه و خواب ،زینب و داغ سهمگین رباب.
پسرم :
امسال هم چون سال گذشته ،دهه نخست ماه محرم را به مسجد دانشگاه شیراز رفتیم و زیر خیمه گاه مولای مظلوممان حسین (علیه السلام) ،با امام عصر هم ندبه شدیم.
باز هم به رسم ادب و ارادت ،هرشب صورت نازنینت را به بیرقهای عزا مالیدم وتو چه معصومانه و زیبا ،بوسه را میهمان علم سوگ مولا میکردی.
امید همیشه ام این است که لباس نوکری اباعبدالله و سربازی ولی عصر را برتنت بپوشانم.
گل مادر:
حسینی بیندیش ،حسینی زندگی کن و شعار و شعور حسین را سرمشق همه لحظه هایت قرار بده عزیز مادر.