حکایت این روزهای ما
سلام و صد سلام دوستای خوبم. ما اومدیم
بازم سلام. تصمیم گرفتم تا اونجا که ممکنه زود به کلبه مجازی پسرم سر بزنم. امیدوارم مثل گذشته یار و همراهم باشید.
القصه:دیروز سه شنبه سوم آبان ماه، تصمیم گرفتم صبح با پسرها به پارک انقلاب بریم.
چون از شب قبل خونه رو کاملا مرتب کرده بودم و کار خاصی نداشتم، با خیالی آسوده روانه پارک شدیم.
هوا واقعا عالی بود. به محض ورود ، محمد تعداد زیادی سنگ ریز و درشت برداشت و جیبهای کالسکه رو از اونا پرکرد.
مثل اکثر بچه ها علاقه وافری به خاک و سنگ داره ، من هم اصلا مانعش نمیشم و هرچی دلش میخواد با اونا بازی میکنه.
الغرض:ما تحت امر و مطیع شازده پسر شدیم. کمی که جلو رفتیم ، از من خواست روی زمین بشینیم و با هم خاک بازی کنیم. باز گفتیم چشم.
داشتیم خاک بازی میکردیم که گفت:عشق من میشه برام چای بریزی؟
من هم متعجب، که کدوم چای؟
وقتی تعجب من و دید گفت:دست من فنجونه، حالا تودستم چای بریز.
انگشتاشو جمع کرد و حالت فنجون به اونا داد و ما هم چای الکی برای آقا ریختیم.
خودمونيم بچه شدن خیلی حس خوبیه. کمترین درسش اینه که دنیا رو ساده ببین و ساده بگیر و خوش باش.
باور کنید طعم چای خیالی که با نفسم خوردم واقعا بی نظیر بود.
خلاصه کلی بازی کردیم و علی رو هم از کالسکه بیرون آوردیم تا هوایی بخوره شاید دست از نق و نوق برداره. انصافا اونم از هوای تازه لذت میبرد.
برگهای پاییزی رو به پسرم نشون دادم و قصه زندگیشون رو تعریف کردم تا رسیدم به مرگ برگها و قصه پاییز.
ومن زندگی آدمها رو در کنار داستان برگ ، برات به تصویر کشیدم.
چقدر صحبت کردن با تو شیرینه پسرم. ما هم رو خوب می فهمیم دوست مامان.
توراه برگشت به خونه، خرید کردیم و شما هم جایزه ات رو گرفتی.
به قول خودت( جایزه پسر خوب، بستنی و لواشکه ).
تا خونه برسیم صد بار دستم و بوسیدی و گفتی عاشقتم مامان .همیشه من و بیار پارک.
ما هم گفتیم:چشم. به خونه که رسیدم ، سنگهایی رو که جمع کرده بودی، ضد عفونی کردم و شما با خوشحالی مشغول بازی شدی. علی هم خوابید و من کارهام و انجام دادم. بعد از ظهر هم طبق روال سالهای پیش، به مناسبت اولین روز از ماه محرم ، به مسجد دانشگاه شیراز رفتیم.
این ده شب رو اگه خدا توفیق بده اونجا اقامه عزا میکنیم.
راستی به محض ورود صورت شما و علی رو به پرچم عزای سید الشهدا مالیدم واز خدا خواستم به حرمت سیاهی پرچم ماتم ارباب، در دنیا و آخرت روسفید باشید.
فدای پسرهای خوبم