محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

مسافری از بهشت

عمل جراحی لیزری ... (بوق)

1390/7/21 23:10
نویسنده : محمد طاها
1,431 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه نی نی ها 

امروز ظهر (پنجشنبه بیست و یکم مهر ماه سال نود)که بابایی از سر کار برگشت یهوی تصمیم گرفتن بدون مشورت با من وبدون اجازه گرفتن !!! منو بردن درمانگاه بقیه الله شیراز برای یه عمل سر پایی .... (بوق) اولش یه قبض گرفتیم بعد از داروخونه یه سری وسایل بعدش رفتیم پیش دکتر (مجید حقیقت) دکتر رفته بود چای بخوره یه خورده معطل شدیم تا بیاد وقتی اومد اول معاینم کرد . گفت : خوبه . بعد منو رو تخت خوابوندن دکتر گفت کی پاشو میگیره باباش یا مادر بزرگش ؟ بابای جا زد مامان فرنگیس پاهامو محکم گرفت مامانی بیرون اطاق بود یه خورده ترسیده بود . بعدش دکتر با یه آمپول آومد  دو بار به ... (بوق)  زد . بعدش صدای جیــــــــــــــــغ  من بالا رفت . خیلی دردم کرد . منم برا تلافی دکترو مورد تفقد قرار دادم ........ تا بهش برسه در رفت!  آره یه خورده خیس شد !!! بعدش شروع کرد یه پارچه سبز روی من انداخت یه پنس اورد چند تا وسیله دیگه من داشتم گریه میکردم چون هنوز بی حس نشده بودم به بابای گفت بیا  براش پدری کن بابای اومد دست به سرم کشید و نوازشم کرد از چشاش خوندم کیف کرده که این کارو با دکتر کردم  چون بهم آمپول زده بود . اما بعدش که شروع به جراحی ....(بوق) کرد بابایی کم کم رنگش پرید و حالش داشت خراب می شد  که منو ول کرد رفت از اطاق بیرون  مامانی هم می آومد پشت در و از اونجا منو نگاه میکرد دوباره میترسید و میرفت بیرون . چند دقیقه طول کشید بعدش جای زخمو با لیزر سوزوند . من که نمیدونم بوی کباب چیه اما میگفتن بوی کبابش بلند شده . مامان بزرگ هم گیر افتاده بود هی روش اون ور میکرد اینور میکرد نه می تونست پاهای منو ول کنه نه تحمل دیدن داشت بیرون اطاق هم که بابای داشت از حال میرفت بوی کباب شدنم که بهش خورده بود دیگه بدتر این وسط فقط حال من خوب بود چون سر شده بودم دیگه گریه هم نمی کردم . بعد که تموم شد داروهارو گرفتیم رفتیم خونه . مامانی و مامان بزرگ به بابایی کلی خندیدن گفتن چت شده بود چرا رنگت مثل کچ شده بود . تو همین حین بغضش شکست و  اشک بابایی در اومد . مامان بزرگ گفت دیدی پسرم بچه آدم چقدر عزیزه نمی تونه نسبت بهش هیچ وقت بی تفاوت بشه . بابایی یواشی در گوشم گفت: پدر و مادر خیلی مهربونن با ادم اما یکی هست که خیلی مهربون تر از پدرو مادره اونم خدای مهربونه . خدا جون ممنونتم .  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرشیدا قند و عسل
23 مهر 90 11:13
سلام خدا براتون حفظش کنه و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه.
آخی دلم کباب شد اوف شدی عوضش تا چند روز دیگه خوب خوب میشی و اصلاً یادت نمیمونه چه اتفاقی افتاده منم کیف کردم واسه ....


ممنون .





مامان زهره
26 دی 90 10:31
سلام. گل پسر، آدمی را به تحمل می شناسن و بس!