پنج ماهگی ات مبارک گلم
شهریار قصه های هزار و یک شبم
شهریار قصه های هزار و یک شبم
شب است و هنوز نخوابیده ای.آغوشم را گهواره ات ساخته ام تا آرام در آن بیارامی اما دریغ...
دو روز پیش پنج ماهه شدی عزیز دلم.
آری ؛پنج ماه گذشت.
نازنینم:
پنج ماه زندگی در دنیای زیبا و گاه بی رحم ،مبارکت باشد.خداوند را بخاطر بودنت هزاران بار شکر میگویم.
گاه آغازین تولدت را تا امروز ،در ذهن مرور میکنم.
از همه دیروزت که لبریز از معصومیت،ناتوانی و نیاز بود میگذرم و به امروز می رسم.
امروز که با نگاه زیبایت با ما حرف میزنی .با گریه هایت به ما میفهمانی که وضعیتت رضایت بخش نیست و یا میل داری که در آغوش بگیرمت تا راه بروی و اطراف را بنگری.
به راحتی غلت میزنی و گردنت را تا مدتی طولانی بالا نگاه میداری.
تصاویر تلوزیون را با اشتیاق نگاه میکنی و گه گاه برایمان آواز میخوانی.زیبا میخندی و معصومانه میگریی.
تمایلت به غذا خوردن را میشود از شمردن لقمه های من و پدر فهمید.
موقع خواب انگشت شست دست چپت را در دهان میگذاری و می مکی تا خوابت ببرد.تصویر بز نارنجی را که روی دیوار اتاقت می بینی ،غرق خنده میشوی و سرت را با هیجان در آغوشم فرو میبری.
امروز همسایه مهربانمان(فردوس خانم) همراه نوه نازش (باران) به دیدنت آمدند و به پیشنهاد فردو س خانم برای اولین بار در رو روک آبی رنگت نشستی و حسابی ذوق کردی.
دیروز در آستانه پنج ماهگی ات ،من و پدر تصمیم گرفتیم به آتلیه برویم و عکسی به یادگار بیندازیم.
هنوز از خانه خارج نشده ،به خواب ناز فرو رفتی و ما به امید اینکه در فاصله طی کردن مسیر خانه تا آتلیه بیدار میشوی ،راهی شدیم.اما خوابت آنقدر سنگین بود که در مقابل همه تلاش های ما ،حتی چشمهایت را باز نکردی و ما عذر خواه از عکاس محترم به خانه باز گشتیم.
خلاصه اینکه آقاشده ای پسرم.و بودنت حس خوب عاشقی را هر روز در وجود من و پدر تازه تر میکند.
وقتی خسته از کارهای روزانه ،در آغوش می کشمت ،من ،تو میشوم و تو ،من.اصلا من بدون تو هیچ هیچم.
عزیز مادر:
بگذار لبخندت را جرعه جرعه در کام لحظه هایم بریزم و تصویر چشمهایت را در در قاب دیده گانم به یادگار نگاه دارم.
بگذار وابستگی کودکانه و معصومیت زیبایت را در اعماق سینه ام پنهان کنم.
بگذار با کودکی ات ،کودکی کنم مادر.
عاشقانه دوستت دارم