شیرین کاریهای هشت ماهگی گل پسرم
سلام گل مادر
این روزها فرصت نمی کنم که به کلبه کوچک خاطراتت بیایم.
سلام گل مادر
این روزها فرصت نمی کنم که به کلبه کوچک خاطراتت بیایم.
شبهازود میخوابی و صبح ها هم سحر خیزی.دوست داری در تمام مدت بیداریت،کنارت بنشینم و با هم بازی کنیم وهمین مساله سبب میشود که همه کارهایم روی هم انباشته شود.دوست دارم همه امور منزل روی روال و نظم باشد.تلاشم را هم مضاعف کرده ام ولی باز هم گاه کم می آورم. روز به روز شیرین تر میشوی عسل مادر.فدای چشمهایت که دل میبرد از من.
سه روز است که گل پسرم دندان در آورده و بیقراریش بسیار گشته.وقتی بی تاب میشوی و از شدت درد هر چیزی را به دهان برده و لثه هایت را روی آن فشار میدهی ،دلم میخواهد بمیرم وشاهد اذیت شدنت نباشم.
راستی دو روز است که به قول معروف گاگله میکنی و خدا میداند که چه حس خوبی است برای من و پدرت .چه شور انگیز است خزیدن آهسته ات و دنبال کردنمان با آن نگاه لبریز از کنجکاوی و محبت.
عزیز دلم :
یاد گرفته ای که حلقه های رنگی را در میله اش بیندازی و باهر انداختن ، مورد تشویق ما قرار میگیری .به دمپایی های من علاقه وافرداری و در هر فرصتی که دست دهد و آن ها را بیابی،به سرعت به دهانت نزدیکشان میسازی.
به سیم هم بسیار علاقه نشان میدهی وبا کنجکاوی به هر صورت که مهارشان کرده باشیم ،آن ها را میکشی وتا به سویت می آییم پا به فرار میگذاری.
اولین دست گل زندگیت را به آب دادی و موس لپ تاپ پدر را پس از جویدن سیمها ،از کار انداخته و راهی سطل زباله کردی.
از این حرفها که بگذرم ،مطلب شعف انگیز این است که به صدای اذان و مناجات و تلاوت قرآن بسیار علاقه نشان میدهی و در حالیکه حتی پلک نمیزنی ،واژه هایی را بر زبان می اوری که نشان از توجه تو با این اصوات است.
موقع خواب حتما باید چادر رنگی مرا روی صورتت بیندازی و گوشه های آن را محکم در دست بگیری تا خوابت ببرد.گاه حتی وقتی در خوابی عمیق به سر میبری در اوردن چادر از میان دستانت سخت است .
موقع صرف غذا ،برایت سفره ای جداگانه می اندازیم که راحت روی آن ریخت و پاش کنی.هر چند همیشه به حریم ما هم ناخنک میزنی و گاه سفره را با یک دست به سمت خود میکشی و دست نازنینت را در غذای ما فرو میبری.
اول غذا بلند بسم الله و در آخر الحمدلله میگوییم تا سپاسگذاری از پروردگار مهربان را از همین حالا بیاموزی.
در هنگام نوشیدن آب هم،در گوشت ،سلام بر حسین را زمزمه میکنیم تا همه عمر عطشناک عطش مولا باشی عزیزدلم.
نفس من:
امروز به بهانه رویش دندانهایت،آش دندان و کیک پختم.ودر بزم سه نفره مان ،جشن گرفتیم طراوت بزرگتر شدنت را.
عزیز دلم:
بیش از این مجال نوشتن نیست.تا سلامی دوباره به خداوند عشق می سپارمت