محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

مسافری از بهشت

سفرنامه

بالاخره به لحظه نو شدن سال نزدیک شدیم همگی برای خوش یمن شدن سال جدید به سوی حرم امام رضا(ع) روانه شدیم.امسال تو هم به جمع ما اضافه شده بودی و عید مارا لبریز شعف و شادی کردی. روزها از پس هم آمدند و رفتند و زمان رفتن ما فرارسید..ما به همراه دایی محمود ساعت 8 صبح روز چهارم عازم شهر مقدس قم شدیم. ساعت 11شب به قم رسیدیم.همه خسته شده بودیم.مخصوصا دایی محمود که تمام مدت مشغول رانندگی بود و هر وقت صدایت را می شنید و به تو نگاه میکرد از شعف لبریز میشد استراحت کردیم و سحر به زیارت حضرت فاطمه معصومه مشرف شدیم.سپس به جمکران رفتیم که حال و هوایش وصف ناشدنی بود.دوباره به قم باز گشتیم و به دارالسلام محل دفن باباامین(پدر مامان) رفتیم پس از...
28 فروردين 1391

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد

همنفسم:هفته دیگری گذشت و مشغله های فراوان اجازه نداد تا چیزی به یادگار برایت بنویسم. ا همنفسم:هفته دیگری گذشت و مشغله های فراوان اجازه نداد تا چیزی به یادگار برایت بنویسم. اتفاق مهمی که هفته گذشته رخ داد این بود که روز دوازده اسفند،همراه من و پدر در انتخابات مجلس شرکت کردی. آری گلم: این دومین حضور تو در یک اجتماع سیاسی گسترده است. باز هم تو را در کالسکه ات گذاشتیم و راهی شدیم ،و تو تمام مدت ،در خواب شیرین بودی.امروز تو را باخود همراه میکنیم تا بیاموزی که برای حفظ آب و خاکت ،همواره با گامهایی استوار ،غیرتمند و معتقد ،در صحنه باشی. به امید آن روز که انگشت رنگی ات ،قدرت یک مشت را تداعی کند. پسر نازم: همیشه ایرانی بمان و هموار...
16 اسفند 1390

پنج ماهگی ات مبارک گلم

شهریار قصه های هزار و یک شبم شهریار قصه های هزار و یک شبم شب است و هنوز نخوابیده ای.آغوشم را گهواره ات ساخته ام تا آرام در آن بیارامی اما دریغ... دو روز پیش پنج ماهه شدی عزیز دلم. آری ؛پنج ماه گذشت. نازنینم: پنج ماه زندگی در دنیای زیبا و گاه بی رحم ،مبارکت باشد.خداوند را بخاطر بودنت هزاران بار شکر میگویم. گاه آغازین تولدت را تا امروز ،در ذهن مرور میکنم. از همه دیروزت که لبریز از معصومیت،ناتوانی و نیاز بود میگذرم و به امروز می رسم. امروز که با نگاه زیبایت با ما حرف میزنی .با گریه هایت به ما میفهمانی که وضعیتت رضایت بخش نیست و یا میل داری که در آغوش بگیرمت تا راه بروی و اطراف را بنگری. به راحتی غلت م...
4 اسفند 1390

مادرانه

عزیزدلم: عاشقانه برایت می نویسم.برای تو.برای روزهایی که پیش رو داری.... عزیزدلم: عاشقانه برایت می نویسم.برای تو.برای روزهایی که پیش رو داری. پسرم:این روزهاکه معصومیت چشمان زیبایت گاه گاه در تلالو زلال اشک غوطه ور میشود ونگاه مهربانت مضطرب مرا جستجو می کند،تفسیرشاعرانه مادر بودن را بادر آغوش کشیدنت تجربه میکنم. هرثانیه که میگذرد،پیش چشمانم بزرگتر میشوی و شوق قد کشیدنت مراسرشار میکند. وقتی با دستهای کوچکت ،انگشتانم رامیگیری ،دلواپسی عجیبی سراسر وجودم رافرا میگیرد. آری: داری مرد میشوی پسرم. بزرگ میشوی،قد میکشی،وشاید پله پله از من دور... عزیز دلم باورت نمیشود که دلم برای کودکی دیروزت تنگ شده است. ...
2 اسفند 1390

قطره اما همرنگ اقیانوس

پس از مدتی امروز موفق شدم تا برایت چیزی بنویسم ... پس از مدتی امروز موفق شدم تا برایت چیزی بنویسم.این روزها ،خوابت کم شده و فرصت من نیز برای نوشتن اندک. از آخرین مطلبی که برایت نوشتم تا امروز اتفاق خاصی نیفتاده است.جز اینکه پسر گلم برای اولین بار در یک اجتماع سیاسی حاضر شده و پا به پای من و پدر ،با کالسکه اش مسیر راهپیمایی را طی کرده است. هر چند تمام مدت در خواب ناز بودی،ولی خرسندم که قطره بودی و شیرینی  دریا شدن را چشیدی. این اولین باربود که در یک جشن تولد باشکوه شرکت میکردی.جشن ٣٤ ساله شدن انقلاب . عزیز دلم: امیدوارم گامهایت در مسیر سربلندی میهن و اعتقاداتت ،استوار و محکم باشد. ...
29 بهمن 1390

آرزویی برای فردا

دیروز ظهر برای چکاب ماهیانه، و اطمینان از سلامتیت، تو را نزد پزشک بردیم. دیروز ظهربرای چکاب ماهیانه و اطمینان از سلامتیت،تو را نزد پزشک بردیم. خدا را شکر ،همه چیز خوب و رضایت بخش بود.قرار شد که پدر،شما را بغل کند و من کیف او را بگیرم.آخر بغل کردنت کمی برایم سخت است. وقتی کیف پدر را در دست گرفتم ، تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته.خیلی سنگین بود. چاره ای نداشتم  زیرا تبادل صورت پذیرفته بود. به خانه که رسیدیم ، ساز مخالف را کوک کردی و زدی زیر گریه.ترفند های من هم موثر واقع نشد.خسته و بی حوصله ،مانده بودم که چرا آرام نمیشوی؟ باز هم پدر به دادمان رسید.تو را به اتاقت برد و پس از مدتی در آغوشش آرام گرفته و خوابیدی. این بار هم ی...
20 بهمن 1390

شعر مادرانه

پسر نازم به یمن وجود تو،بعد از مدتها،طبع شعرم زنده شد و چند سطری برایت نوشتم.باشد که یادگار بماند. پسر نازم: به یمن وجود تو،بعد از مدتها،طبع شعرم زنده شد و چند سطری برایت نوشتم.باشد که یادگار بماند. حرفهایی از جنس باران برایت می سرایم شعر شور انگیز باران را          و می دانم که میدانی   میان سینه ام تصویر چشمان تو پنهان است گلم دنیای ما زیباست.        نگاهت سهم خوبی باد     و در فصل فراموشی      میان آدمکهای پر از تشویش و دلتنگی میان شعرهای تا ابد سنگی   برایت آرزو کردم که سرشار از...
18 بهمن 1390