محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

شیرین کاریهای گل پسرم در آستانه 16 ماهگی

پسر نازنینم: این روزها آنقدر شیرین شده ای که مادر را توان توصیف همه آنها نیست.هر لحظه با تو بودنمان... پسر نازنینم: این روزها آنقدر شیرین شده ای که مادر را توان توصیف همه آنها نیست.هر لحظه با تو بودنمان ،لبریز شادمانی کودکانه توست و صدای خنده های نازنینت ،که برای ما تداعی معنای زندگی است. تو همه زندگی ما شده ای و استادانه تمامی توجه ما را از آن خود میکنی و اگر لحظه ای از تو چشم برداریم ،اعتراض میکنی و بادست روی شانه هایمان میزنی که نگاهت کنیم. از جمله کارهایت میتوان به موارد زیر اشاره کرد: به راحتی 5مکعب را روی هم میگذاری ،که دقت و ظرافت حرکات انگشتانت در هنگام چیدن آنها ،واقعا دیدنی است.علاوه بر این ،قوطی های مختلف ر...
7 دی 1391

سفرنامه کرمانشاه

پسر گلم سومین سفرت به کرمانشاه را برایت می نگارم. روز هفتم آبان ماه ٩١،ساعت ٧ صبح ،به مقصد کرمانشاه پرواز کردیم.حدودا ساعت ٨:١٥ دقیقه ،به کرمانشاه رسیدیم.در طول سفر بیدار بودی و با مسافران مجاور مان ،گرم گرفته بودی. عمو صادق ،به همراه زن عمو فیروزه ،زحمت کشیدند و به استقبالمان آمدند.همراه آنان به منزل مامان فرنگیس (مادر بابا) رفتیم. تقریبا هنگام ظهر بود که دختر عمو زینب و پسر عمو حسین(بچه های عمو هوشنگ) آمدند و حسابی مورد مهر و محبتشان قرار گرفتی. عمو فرشید هم به همراه زن عمو مولود و دختر عمو ملینا و عسل (دختر عمو صادق) آمدند و همگی در کنار هم نهار را صرف کردیم. فردای آن روز میهمان عمو صادق بودیم و پس از شام به منزل ما...
16 آذر 1391

سفرنامه مشهد

هنوز دیری نگذشته که از تو دور شده ام.   هنوز دیری نگذشته است که از تو دور شده ام.گرمی نگاه مهربانت را آنگاه که دست در پنجره فولادت گره میشود با هیچ بیان نمی توان توصیف کرد. آقای رئوف ،امام مهربانی ها: بغضی به وسعت همه غربتت گوشه دلم کز کرده و اشک حلقه حلقه فرو می افتد و باز هم دخیل لطف شما میشود تا آرام گیرد. روز 5 شهریورماه ،به همراه کاروان زیارتی دانشجویان دانشگاه شیراز ،ساعت 8 صبح به طرف مشهد حرکت کردیم. کسی جز مژده عزیزم(خاله مژده)از برنامه سفر ما خبر نداشت.قرار بود سرزده برویم و همه را غافلگیر کنیم. پسر نازم: این دومین سفر تو به مشهد مقدس بود.در اتوبوس برای خو...
26 مهر 1391

تولدت مبارک گل یک بهارم

عزیز دلم : یکسال گذشت و چه زود... عزیز دلم: یکسال گذشت و چه زود... یکسال گذشت از همسایه دیوار به دیوار بودن با قلبم،از موسیقی زیبای نبضت و طنین شور انگیز نفست که در من زنده می کرد طعم شیرین زندگی را. نگاهت میکنم و در زیبایی چشمانت بزرگ شدنت را مرور . مرور میکنم همه لحظه هایی را که در آغوش کشیده و تو را بوئیدیم.همه دقیقه هایی که شمردیم تا از خواب برخیزی و زندگیمان را با لبخند نازنینت هزاران بار با طراوت تر سازی. باز هم نگاهت میکنم و زیر لب زمزمه میکنم چه زود بزرگ شدی عزیزدلم. یادش به خیر وقتی پدرت دست و پای کوچک و نحیف تورا در دستانش میگرفت  و از اینکه پایت به اندازه انگشت دست...
14 مهر 1391

عاشقانه ای به زبان مادرانه

باز هم سلام.پس از غیبتی طولانی به خانه خاطراتت آمدم گل پسرم. باز هم سلام.پس از غیبتی طولانی به خانه خاطراتت آمدم گل پسرم. قصورم راببخش نازنینم.دلم میخواهد هر روز فرصتی بیابم و از شیرین کاریهایت بنویسم . امادریغ که مجالی نمی یابم. کاش می توانستم بنویسم که چقدر شیطنت هایت زیبا و معصومانه است و گاه صبرو طاقت را از مادر میگیرد. لحظه های من و پدر با حضورت بی اندازه زیبا شده عزیز دلم.گاه ساعتها به تماشای تو و کارهایت می نشینیم و گذشت زمان را فراموش میکنیم. چهارشنبه دوهفته قبل بود که توانستی برای چند ثانیه بدون اینکه به جایی تکیه کنی ،بایستی و ما که حسابی ذوق زده شده بودیم جانانه تشویقت کردیم. این روزها یک لحظه هم نمیتوا...
2 شهريور 1391

هفت ماهگییت مبارک گل پسرم

پسر نازنینم: این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی. این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی.برای نگاه پر از مهر ت ،که دل انگیز ترین شعر زندگی من است. پسر نازم: این روزها کمتر مجال می یابم تا مطلبی به یادگار برایت بنویسم.خوابت بسیار بسیار کم شده است.صبح زود از خواب بیدار میشوی و پدر را که راهی اداره است،بالبخندی بدرقه می کنی. حدودا ساعت 9 دوباره خوابت میگیردو از آنجا که در گهواره نمیخوابی،باز تو را روی پایم میگذارم تا بخوابی.با همه خستگیت،مدتی به تصویرهای دیوار اتاقت خیره میشوی کمی آواز میخوانی و سرانجام خوابت میبرد. ساعت ده و نیم بیدار میشوی و نوبت بعدی خوابت زمان مشخصی ندارد ولی م...
7 ارديبهشت 1391

سفرنامه

پسر نازم: خداراشکر که مجالی یافتم تا برایت مطلبی بنویسم پسر نازم خدا را شکر که مجالی یافتم تا برایت مطلبی بنویسم. سفر نوروزی ما از روز 25اسفند ماه 90ساعت 8 صبح به مقصد مشهد مقدس آغاز شد.این اولین بار بود که به پابوس امام رئوف میرفتی.از آنجا که مادر بزرگت (مادر مامانی)هم در مشهد ساکن است،این سفر هم زیارت بود و هم سیاحت. برای استقبال از ما،مامان فرشته و دایی محمود ،خاله مژده و زن دایی به فرودگاه آمده بودند.خاله مژده همیشه مهربان با یک دسته گل بسیار زیبا به استقبالت آمده بود.همه دورت حلقه زدند و تو را غرق بوسه ساختند.یادم رفت بگویم که مورد تفقد چند دختر دانشجو قرار گرفتی و پس از آنکه حسابی تو را بوسیدند چند عکس یادگاری در حالی که...
28 فروردين 1391