حکایت این روزهای ما
سلام و صد سلام دوستای خوبم. ما اومدیم بازم سلام. تصمیم گرفتم تا اونجا که ممکنه زود به کلبه مجازی پسرم سر بزنم. امیدوارم مثل گذشته یار و همراهم باشید. القصه:دیروز سه شنبه سوم آبان ماه، تصمیم گرفتم صبح با پسرها به پارک انقلاب بریم. چون از شب قبل خونه رو کاملا مرتب کرده بودم و کار خاصی نداشتم، با خیالی آسوده روانه پارک شدیم. هوا واقعا عالی بود. به محض ورود ، محمد تعداد زیادی سنگ ریز و درشت برداشت و جیبهای کالسکه رو از اونا پرکرد. مثل اکثر بچه ها علاقه وافری به خاک و سنگ داره ، من هم اصلا مانعش نمیشم و هرچی دلش میخواد با اونا بازی میکنه. الغرض:ما تحت امر و مطیع شازده پسر شدیم. کمی که جلو رفتیم ، از من خوا...
نویسنده :
محمد طاها
16:25