محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مسافری از بهشت

عمل جراحی لیزری ... (بوق)

سلام به همه نی نی ها  امروز ظهر (پنجشنبه بیست و یکم مهر ماه سال نود)که بابایی از سر کار برگشت یهوی تصمیم گرفتن بدون مشورت با من وبدون اجازه گرفتن !!! منو بردن درمانگاه بقیه الله شیراز برای یه عمل سر پایی .... (بوق) اولش یه قبض گرفتیم بعد از داروخونه یه سری وسایل بعدش رفتیم پیش دکتر (مجید حقیقت) دکتر رفته بود چای بخوره یه خورده معطل شدیم تا بیاد وقتی اومد اول معاینم کرد . گفت : خوبه . بعد منو رو تخت خوابوندن دکتر گفت کی پاشو میگیره باباش یا مادر بزرگش ؟ بابای جا زد مامان فرنگیس پاهامو محکم گرفت مامانی بیرون اطاق بود یه خورده ترسیده بود . بعدش دکتر با یه آمپول آومد  دو بار به ... (بوق)  زد . بعدش صدای جیـــــــــــــ...
21 مهر 1390

آزمایش

سلام به همه نی نی ها امروز برای چارمین بار بازم رفتم جای سیبل دارت قرار گرفتم (ازمایش بیلی روبین ) داخل درمانگاه امام علی این بار با مامانی و مامان بزرگ رفتم موقعی که دارتو بهم زد من یه خورده گریه کردم اما مامانی کلی گریه کرد   مثل موقعی که اومد توی اطاق مراقبتهای ویژه همون شب اول تولدم آخه طفلکی تا حالا همراهم نیومده بود که ببینه چه جوری بهم دارت میزنن تازشم یادشون رفته بود پول بیارن برای همین جوابو  موقعی که بابای اومد و پولشونو داد بهمون دادن ، شده بود ٨ . بابای برام به بلوز وشلوار یه متکای خوشگل ویه عطر خوش بو گرفته بود. بعدش چهارتایی رفتیم خونه پیش مامان فرشته ، مهمون اومده بود ، خانم سبحانی و مادر بزرگ خرمشهری . عصری هم مامان بزرگا ر...
13 مهر 1390

مامان بزرگا

سلام به همه نی نی ها امروز صبح بازم با مامان فرنگیس رففتم درمانگاه امام علی برای آزمایش بیلی روبین این سری یه خانوم مهربون بود اول از خواب بیدارم کرد بعد دارت زد ! جوابشو بیست دقیقه بعد دادن خدارو شکر دوتا پایین اومده بود شده بود ١٠ .عصری هم مامان بزرگا بعد چند روز فکر کنم دوازده سیزده روز بالاخره رفتن زیارت سید میر احمد و سید میر محمد (شاهچراغ) . ...
11 مهر 1390

شناسنامه

سلام به همه نی نی ها من امروز یک  دهه از زندگیمو پشت سر گذاشتم امروز ده روزه شدم . صبح باز حمام رفتم وقتی از حمام اومدم فردوس خانوم خونمون بود سریع منو قنداق کرد نمی دونم چرا تا منو میبینه  دستو پامو می بنده و هیچکی هیچیش نمیگه. ظهر که بابایی از سر کار برگشت شناسنامه منو آورد .اول به مامانی نشون داد کلی ذوق کرد و قربون صدقه  رفت بعدش مامان فرنگیس دیدش از ذوق زدگی اونو بوسید بعدش مامان فرشته که از خواب بیدار شدکلی ذوق زد اخه شبا من نمیزارم بخوابه اینه که تو روز خوابش میبره . عصری هم مهربون با زهرا خانوم دخترش اومدن دیدنم ، شناسنامه ام را دیدن وقتی بابایی اومد تولدمو بهش تبریک گفتن وبه خاطر محل تولد و صدور شناسنامه ه...
9 مهر 1390

ناف

سلام به همه نی نی ها امروز جمعه  صبح رفتم پیش بابایی تا موقع صبحونه بعد ساعت ١١ با مامان بزرگ و بابایی رفتیم بیمارستان نمازی برای آزمایش بیلی روبین چون خانم دکتر گفته بود باید چند سری چک کنم که بالا تر نره یه نیم ساعتی طول کشید تا نوبت گرفتیم و قبض پرداخت کردیم بعدش رفتیم اتفاقات نوزادان اطاق دارت ببخشید اطاق نمونه گیری یه خانومه اومد یه دارت محکم زد نمیدونم از کجا ناراحت بود که همچی زد . خلاصه خورد به هدف یعنی کف پاشنه همون جای دارت قبلی توی خواب بودم یه داد زدم بابای کلی ناراحت شد اما کاری از دستش برنمی اومد منم دیگه گریه نکردم چون دلم برا بابایی می سوخت طفلکی گناه داشت . یک ساعتم طول کشید که جوابشو دادن سطح بیلی روبیینم ١...
8 مهر 1390

مهمانی

سلام به همه نی نی ها امشب کلی مهمون داشتیم اومده بودن دیدن من. همه از دوستای بابایی بودن دکتر هادی ،دکتر ربیعی ، آقای دهداری ،برادر دکتر هادی اقا مهدی وآقای غفارنیا همه با بچه هاشون اومده بودن ٩ تا بچه از چهارم دبستان تا شیر خوار ، همه دور تخت من جمع شده بودن یکی نرده هاشو می کشید یکی تلاش میکرد دستشو به من برسون معلوم نبود اگه دستش می رسید چیکارم میکرد .بعضیاشونم اسباب بازی میخواستن که ماماناشون اجازه ندادن دست بزنن، خلاصه حسابی دوروبرم شلوغ بود.راستی قبل از اومدن مهمان ها مامان فرشته موقع جمو جور کردن خونه از روی پله ها لیز خورد وچند پله افتاده بود کلی پاش درد گرفته بود اما اون موقع هیچی نگفت خدارو شکر که پاش نشکسته بود .ان شاالله ه...
7 مهر 1390

دکتر

سلام به همه نی نی ها امروز صبح با مامان فرنگیس (مامان بزرگ) رفتم درمانگاه امام علی که آزمایش بدم تا ببینن سطح بیلی روبین در خونم چقدره این روزا شدم مثل سیبل دارت یه دارت کوبید کف پاشنه پای راستم با دوتا میله کوچلو ازم خون گرفت .گریه ؟ خیلی کم . نیم ساعت طول کشید تا جوابشو دادن . 12 بود . گفتن یه کمی بالاست .به خاطر همی عصر ساعت 6 با مامان فرنگیس وبابای رفتم درمانگاه امام رضا فلکه نمازی دکتر هادی برام نوبت گرفت دوست بابایی آخه مدیر درمانگاهست . تاساعت 8 نوبتمون نشد تلویزیون داشت مسابقه والیبال ایران وکره را پخش میکرد ایران 3-1 برد . دوست بابایی هم اونجا بود آقای ایزدی دختر کوچلوشونو اورده بودن یک ماهشه اسمش ریحانه بود . بعدش رفتیم توی اطاق ...
6 مهر 1390