محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

مسافری از بهشت

بی بهانه برای بهانه زندگیم

شبیه معجزه،مثل خورشید،زلال چون باران،آمدی. شبیه معجزه،مثل خورشید،زلال چون باران،آمدی. از آسمان ،از همسایگی خوشه پروین و کلبه فرشته. آمدی از بهشت،با آیه های لبخند. وه چه آمدنی نازنین پسرم. مبهوت همهمه مبهم وجودت،دلم سرشار از ترنم شاعرانه مادری شد و اینگونه مادر شدم. آمدنت بهانه ای بود تا خداوند بهشت را سنگ فرش قدمهایم کند و ارج نهد همه عشق مادرانه ام را. پس سپاس نازنین پسرم که مرا شایسته نگاه مهربان خداوندی ساختی.سپاس که با وجودت بهشت را میهمان سرنوشتم کردی و مرا مادر کردی. آمدم که بنویسم برای دوست داشتنت بهانه نمیخواهم.دوستت دارم بی بهانه ،بی دلیل. و این فقط هنر مادر است . واما برای دوست داشتن مادر ،فرزند هزاران دلیل دار...
3 خرداد 1391

این روزها

عزیز دلم باز هم آمدم تا برایت بنویسم به یادگار ،بادلی آکنده از عشق عزیز دلم باز هم آمدم تا برایت بنویسم به یادگار،بادلی آکنده از عشق.آمدم تا همه حس خوب مادری ام را برایت شعر کنم و لالایی هایم را از عاشقانه هایمان زمزمه کنم. زیبای من: این روزها طراوت بی مثال شیراز و بوی مسحور کننده بهار نارنج طبع را جلا میبخشد و دل را صفا.هوا مسیحا دم است و روح مرده را جان میبخشد و روان پژمرده را شفا. تو هم هر روز تازه تر میشوی و دل میبری از پدر و مادر گل زیبای من.چند روزی است که یاد گرفته ای برای آنکه در اغوش بگیریمت ،دستهایت را باز کنی و معصومانه با واژه هایی که فقط خودت معنا یشان را میدانی ،تقاضا میکنی تا بلندت کنیم. به طور حیرت انگیز...
11 ارديبهشت 1391

هفت ماهگییت مبارک گل پسرم

پسر نازنینم: این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی. این عاشقانه ای دیگر است برای تو که آرام جان منی.برای نگاه پر از مهر ت ،که دل انگیز ترین شعر زندگی من است. پسر نازم: این روزها کمتر مجال می یابم تا مطلبی به یادگار برایت بنویسم.خوابت بسیار بسیار کم شده است.صبح زود از خواب بیدار میشوی و پدر را که راهی اداره است،بالبخندی بدرقه می کنی. حدودا ساعت 9 دوباره خوابت میگیردو از آنجا که در گهواره نمیخوابی،باز تو را روی پایم میگذارم تا بخوابی.با همه خستگیت،مدتی به تصویرهای دیوار اتاقت خیره میشوی کمی آواز میخوانی و سرانجام خوابت میبرد. ساعت ده و نیم بیدار میشوی و نوبت بعدی خوابت زمان مشخصی ندارد ولی م...
7 ارديبهشت 1391

سفرنامه

پسر نازم: خداراشکر که مجالی یافتم تا برایت مطلبی بنویسم پسر نازم خدا را شکر که مجالی یافتم تا برایت مطلبی بنویسم. سفر نوروزی ما از روز 25اسفند ماه 90ساعت 8 صبح به مقصد مشهد مقدس آغاز شد.این اولین بار بود که به پابوس امام رئوف میرفتی.از آنجا که مادر بزرگت (مادر مامانی)هم در مشهد ساکن است،این سفر هم زیارت بود و هم سیاحت. برای استقبال از ما،مامان فرشته و دایی محمود ،خاله مژده و زن دایی به فرودگاه آمده بودند.خاله مژده همیشه مهربان با یک دسته گل بسیار زیبا به استقبالت آمده بود.همه دورت حلقه زدند و تو را غرق بوسه ساختند.یادم رفت بگویم که مورد تفقد چند دختر دانشجو قرار گرفتی و پس از آنکه حسابی تو را بوسیدند چند عکس یادگاری در حالی که...
28 فروردين 1391

سفرنامه

بالاخره به لحظه نو شدن سال نزدیک شدیم همگی برای خوش یمن شدن سال جدید به سوی حرم امام رضا(ع) روانه شدیم.امسال تو هم به جمع ما اضافه شده بودی و عید مارا لبریز شعف و شادی کردی. روزها از پس هم آمدند و رفتند و زمان رفتن ما فرارسید..ما به همراه دایی محمود ساعت 8 صبح روز چهارم عازم شهر مقدس قم شدیم. ساعت 11شب به قم رسیدیم.همه خسته شده بودیم.مخصوصا دایی محمود که تمام مدت مشغول رانندگی بود و هر وقت صدایت را می شنید و به تو نگاه میکرد از شعف لبریز میشد استراحت کردیم و سحر به زیارت حضرت فاطمه معصومه مشرف شدیم.سپس به جمکران رفتیم که حال و هوایش وصف ناشدنی بود.دوباره به قم باز گشتیم و به دارالسلام محل دفن باباامین(پدر مامان) رفتیم پس از...
28 فروردين 1391

عمل جراحی لیزری ... (بوق)

سلام به همه نی نی ها  امروز ظهر (پنجشنبه بیست و یکم مهر ماه سال نود)که بابایی از سر کار برگشت یهوی تصمیم گرفتن بدون مشورت با من وبدون اجازه گرفتن !!! منو بردن درمانگاه بقیه الله شیراز برای یه عمل سر پایی .... (بوق) اولش یه قبض گرفتیم بعد از داروخونه یه سری وسایل بعدش رفتیم پیش دکتر (مجید حقیقت) دکتر رفته بود چای بخوره یه خورده معطل شدیم تا بیاد وقتی اومد اول معاینم کرد . گفت : خوبه . بعد منو رو تخت خوابوندن دکتر گفت کی پاشو میگیره باباش یا مادر بزرگش ؟ بابای جا زد مامان فرنگیس پاهامو محکم گرفت مامانی بیرون اطاق بود یه خورده ترسیده بود . بعدش دکتر با یه آمپول آومد  دو بار به ... (بوق)  زد . بعدش صدای جیـــــــــــــ...
21 مهر 1390