محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

مسافری از بهشت

شهادت امام جواد( ع)

سلام به همه نی نی ها شهادت امام جواد (ع)را به همه نی نی ها  تسلیت میگم . امشب رفتیم ...   شهادت امام جواد (ع)را به همه نی نی ها  تسلیت میگم . امشب رفتیم  مسجد دانشگاه   آخه مراسم شهادت امام جواد (ع) بود . مداحم حاج مهدی منصوری بود. صدای بلندگو ها خیلی بالا بود خیلیا اذیت شدن . اما من همش ساکت بودم . این اولین باری بود که مسجد رفتم و اولین مراسمی که شرکت کردم . انشاالله که همیشه توفیق داشته باشم تو این مراسمها شرکت کنم . ...
5 آبان 1390

یک ماهگی

سلام به همه نی نی ها انگار همین دیروز بود به دنیا اومدم چقدر زود میگذره   انگار همین دیروز بود به دنیا اومدم چقدر زود میگذره . دو روزیش با مامان بزرگ و مامانی رفتم بهداشت برا ی دیدن من  همه برا دیدن من میان خونمون اما این بهداشتیه نه !!! من باید برم . خلاصه قد و وزن و دور سرم را اندازه گرفت . دور سرم را که اشتباه اندازه گرفته بود بقیه رو خدا میدونه. دیگه چک نکردم .  بعد از ظهر هم رفتیم پیش دکتر که نتیجه عمل  ...(بوق) ببینه ،دید گفت خیلی خوبه هیچ مشکلی نداره ،اره دیگه کسی نمیگه ماست من ترشه . خلاصه این یک ماه گذشت منم که همش یا خواب بودم یا شیر خوردم . موقع شیر خوردن همه بهم می خندن چون خیلی تند تند و با...
2 آبان 1390

باران

سلام به همه نی نی ها دیروز عصر فردوس خانوم ، آره همون همسایمون که تا منو میدید دست و پامو دیروز عصر فردوس خانوم ، آره همون همسایمون که تا منو میدید دست و پامو می بست (قنداق) با نوه اش که اسمش باران اومدن خونه ما باران حدود دوسالشه و همش می پرسید چی شد؟ چوچا لفت (کجا رفت ) ؟ چی بود . فکر کنم این یک ساعتی که خونه ما بود صد مرتبه ای اینارو از بابایی پرسید موقع دیدن پلنگ صولتی . بابایی خواست از باران عکس بگیره که توی وبلاگ بزاره مامان بزرگ باران منو بغل کرد که کنار باران بنشونه منو با تشکم بلند کرد روی مبل تکیه داد به دسته مبل مامانی که از آشپزخونه اومد تا منو تو این حالت دید یه داد زد وااااااااااای نیفته فردوس خانوم .  آره مامان...
27 مهر 1390

طاها 26

سلام به همه نی نی ها دیروز که بیست و ششمین روز تولدم بود فاطمه خانوم که خیلی مهربون ... دیروز که بیست وششمین روز تولدم بود فاطمه خانوم که خیلی مهربونه اومد به دیدنم .فاطمه خانوم دوست مامانی وقتی که بابای برا ی مراسم ختم زن عموش رفت کرمانشاه چهار شب فاطمه خانوم پیش ما میومد. صبح که میشد آقای مروت شوهرش با موتور میومد دنبالش .آقای مروت بنده خدا حالا پاش توی گچه چون یه خورده شیطونی کرده . اما شب من یه خورده البته یه کمی بیشتر حالم بد بود هر چقدر هم گفتم کسی متوجه نشد .اره همون قضیه مشکل بزرگترا با زبان ما نی نی ها که یادش نمی گیرن .مامانی هم که حسابی خوابش می امد چون روزش همش در حال شیردادن به من  و شستن بود وقت نکرده بود بخوابه . م...
27 مهر 1390

شاهچراغ

سلام به همه نی نی ها امروز بیست و پنجمین روز تولدم بود عصربا مامان فرنگیس و مامانی و بابایی رفتیم ... امروز بیست و پنجمین روز تولدم بود عصر با مامان فرنگیس ومامانی وبابایی رفتیم زیارت سید میر احمد وسید میر محمد که هردو برادر امام رضا(ع) هستن .ساعت 6عصر رسیدیم حرم موقع نماز بود مامان فرنگیس و بابایی رفتن نماز مامانی پیش من موند تا بابایی اومد بعد مامانی رفت زیارت . اونجا برا همه نی نی ها دعا کردم که همیشه سالم و خوب باشن .این اولین جایی بود که بعد از تولدم رفتم غیر دکتر رفتن .خیلی خوب بود من همش ساکت و آروم بودم. ...
24 مهر 1390

بعد از عمل ...(بوق)

سلام به همه نی نی ها امروز بیست و چهارمین روز تولدم . دو روزه عمل ...(بوق) انجام دادم . امروز بیست و چارمین روز تولدم . دو روزه عمل ...(بوق) انجام دادم . وضعیتم خوبه یه خورده همچی بگی و نگی ساعت خوابم بهم ریخته ، مصرف پوشکم زیاد شده ، شکمم صدا های عجیبی میده ، حرکات کششی زیاد انجام میدم ، توی خواب  آه وناله میکنم مامانی وبابایی هم همش بهم میگن  خسته نباشی چکار کردی این همه خسته شدی . این روزا همه بهم لطف دارن و احوالمو میگیرن عمو صادق (بهم میگه تا تا ) عمو فرشید ،زن عمو ها همه میگن کی میاری ببینیمش .مامان فرشته هم خیلی دلش برام تنگ شده . امروز ظهر نذاشتم مامان فرنگیس بخوابه حالا خوابیده . مامانی هم کلی خوابش میاد آخه امروز یا...
23 مهر 1390

عمل جراحی لیزری ... (بوق)

سلام به همه نی نی ها  امروز ظهر (پنجشنبه بیست و یکم مهر ماه سال نود)که بابایی از سر کار برگشت یهوی تصمیم گرفتن بدون مشورت با من وبدون اجازه گرفتن !!! منو بردن درمانگاه بقیه الله شیراز برای یه عمل سر پایی .... (بوق) اولش یه قبض گرفتیم بعد از داروخونه یه سری وسایل بعدش رفتیم پیش دکتر (مجید حقیقت) دکتر رفته بود چای بخوره یه خورده معطل شدیم تا بیاد وقتی اومد اول معاینم کرد . گفت : خوبه . بعد منو رو تخت خوابوندن دکتر گفت کی پاشو میگیره باباش یا مادر بزرگش ؟ بابای جا زد مامان فرنگیس پاهامو محکم گرفت مامانی بیرون اطاق بود یه خورده ترسیده بود . بعدش دکتر با یه آمپول آومد  دو بار به ... (بوق)  زد . بعدش صدای جیـــــــــــــ...
21 مهر 1390

آزمایش

سلام به همه نی نی ها امروز برای چارمین بار بازم رفتم جای سیبل دارت قرار گرفتم (ازمایش بیلی روبین ) داخل درمانگاه امام علی این بار با مامانی و مامان بزرگ رفتم موقعی که دارتو بهم زد من یه خورده گریه کردم اما مامانی کلی گریه کرد   مثل موقعی که اومد توی اطاق مراقبتهای ویژه همون شب اول تولدم آخه طفلکی تا حالا همراهم نیومده بود که ببینه چه جوری بهم دارت میزنن تازشم یادشون رفته بود پول بیارن برای همین جوابو  موقعی که بابای اومد و پولشونو داد بهمون دادن ، شده بود ٨ . بابای برام به بلوز وشلوار یه متکای خوشگل ویه عطر خوش بو گرفته بود. بعدش چهارتایی رفتیم خونه پیش مامان فرشته ، مهمون اومده بود ، خانم سبحانی و مادر بزرگ خرمشهری . عصری هم مامان بزرگا ر...
13 مهر 1390

مامان بزرگا

سلام به همه نی نی ها امروز صبح بازم با مامان فرنگیس رففتم درمانگاه امام علی برای آزمایش بیلی روبین این سری یه خانوم مهربون بود اول از خواب بیدارم کرد بعد دارت زد ! جوابشو بیست دقیقه بعد دادن خدارو شکر دوتا پایین اومده بود شده بود ١٠ .عصری هم مامان بزرگا بعد چند روز فکر کنم دوازده سیزده روز بالاخره رفتن زیارت سید میر احمد و سید میر محمد (شاهچراغ) . ...
11 مهر 1390

شناسنامه

سلام به همه نی نی ها من امروز یک  دهه از زندگیمو پشت سر گذاشتم امروز ده روزه شدم . صبح باز حمام رفتم وقتی از حمام اومدم فردوس خانوم خونمون بود سریع منو قنداق کرد نمی دونم چرا تا منو میبینه  دستو پامو می بنده و هیچکی هیچیش نمیگه. ظهر که بابایی از سر کار برگشت شناسنامه منو آورد .اول به مامانی نشون داد کلی ذوق کرد و قربون صدقه  رفت بعدش مامان فرنگیس دیدش از ذوق زدگی اونو بوسید بعدش مامان فرشته که از خواب بیدار شدکلی ذوق زد اخه شبا من نمیزارم بخوابه اینه که تو روز خوابش میبره . عصری هم مهربون با زهرا خانوم دخترش اومدن دیدنم ، شناسنامه ام را دیدن وقتی بابایی اومد تولدمو بهش تبریک گفتن وبه خاطر محل تولد و صدور شناسنامه ه...
9 مهر 1390